--->

روزنوشت‌ها    
صفحه نخست | پست الکترونیک | گوگل‌خوان نیم‌نگاه

بايگانی ماهانه
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
مارس 2007
آوریل 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
سپتامبر 2010
فوریهٔ 2011
مارس 2011
دسامبر 2022

دوشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۴
7 امان از ناهمراهی این قلم چموش!
جمعه هوس كردم پس از مدت‌ها تحلیلی سیاسی بنویسم. موضوع مقاله‌ام، پیروزی "حماس" در انتخابات فلسطین و تأثیر آن بر سرنوشت این جنبش نظامی-سیاسی بود. قصد داشتم دامنه‌ی بحث را به تكانه‌های این حادثه بر روند دموكراسی در خاورمیانه هم بكشانم. نشستم سرخط‌های مقاله را یادداشت كردم اما هر چه كردم دست و دلم به نوشتن نرفت. شنبه باز نشستم به نوشتن كه دیدم قلمم بدجور چموشی می‌كند و اصلاً در دستانم آرام نمی‌گیرد. بیرون رفتم تا هوایی بخورم و قدمی بزنم كه چشمم به روزنامه‌ی شرق و سرمقاله‌ی احمد زیدآبادی، "از نهضت تا نهاد" افتاد. دیدم جناب زیدآبادی پیشدستی كرده و مقاله‌ای در این زمینه نوشته است. كمی وا رفتم! برگشتم خانه و سری به BBC زدم كه دیدم احمد آقا، باقی كلام را هم در قالب مقاله‌ی جداگانه‌ای در BBC‌ منتشر كرده است. از نوشتن دست كشیدم چون تقریباً هر آنچه قصد گفتن‌اش را داشتم جناب زیدآبادی در دو مقاله‌ی خود آورده بود.

تنها موردی كه یادداشت كرده بودم و در مقاله‌ی جناب زیدآبادی بدان اشاره‌ای نرفته بود، یادكردی از سرنوشت متفاوت جنبش‌های مسلح در سایر كشورها و شیوه‌ی رویارویی دولت‌ها با آنها بود. ارتش جمهوریخواه ایرلند، اخوان المسلمین مصر و جبهه‌ی نجات اسلامی الجزایر سه نمونه‌ی متفاوت در عصر كنونی هستند كه بد نبود جناب زیدآبادی در دو مقاله‌ی خود بدانها هم اشاره می‌كرد.

● عباس معروفی، این‌بار روبه‌روی آتش نشسته و سفره‌ی دلش را باز كرده. امان از مدعیان عجول و بی‌مایه‌ای كه سرشناسی خود را در سرشكستن دیگران می‌بینند و آزرده‌خاطر كردن دیگران را پلكان صعود خود می‌دانند.

پنجشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۴
7 باز هم در عرصات هول‌انگیز محشر درون
از خودم عصبانی‌ام. از محیطی كه در آن نفس می‌كشم، از دوستانم،‌ از شهرم، از كشورم، از شغلم، از مشغله‌هایم، از دغدغه‌هایم، از خودم، از هر چه مرا، مسعود برجیـان را، تعریف می‌كند. من خسته‌ام، كوفته‌ام، درمانده‌ام؛ نیاز به آرامش دارم. نیاز به بی‌خبری از هر آنچه در این كره‌ی خاكی می‌گذرد. نیاز به بی‌خبری از هر آنچه مرا، توصیف می‌كند؛ از هر آنچه صفت من است. از سیاست خسته شده‌ام. از این همه جلسه‌ی وقت‌گیر و بحث سنگین، از دل سوزاندن برای كشوری كه دوستش دارم و نگرانش هستم. از این همه تكاپو برای یافتن راهی كه با كمترین آسیب از این مرحله گذر كنیم و از سكوت نوشتاری ممتدی كه با تمامی فعالیت‌های سیاسی‌ام عجین شده است.

كوشیدم در این وانفسا برای نوشتن، برای بودن، برای گفتن، راهی بیابم. كوشیدم قلمم را از چله‌نشینی به در آورم. تقلا كردم گهگاه سر از غار تنهایی بیرون كنم و به دوستان سلامی بكنم. در روزگاری كه نفس‌ها در سینه حبس است و به قول احمد زیدآبادی، خودروهامان در ترافیك زمین‌گیر شده و میان بنز آخرین مدل ما و ژیان بغل‌دستی‌مان تفاوتی نیست، نوشتن تفاوتی با پیشوازی مرگ ندارد. دوستی گلایه می‌كند از محافظه‌كاری افراطی من در ننوشتن از سیاست و تن‌زدن از تحلیل رویدادهای روز. درمی‌مانم چه پاسخش دهم. از شب‌های هراس گفته‌ام اما گویا هنوز انتظار خوانندگان از من كاستی نگرفته است. من بیش از همه‌ی شما از این وضعیت رنج می‌برم. من بیش از همه‌ی شما مشتاق نوشتن‌ام؛ مشتاق تحلیل، مشتاق مقاله، مشتاق روشنگری، مشتاق بحث و جدل و نقد و محك اندیشه‌ها. اما امان، امان، امان كه "ز منجنیق فلك سنگ فتنه می‌بارد".

دلم لك زده است برای سفری به درون طبیعت. به كورترین و دورترین نقطه‌ی ممكن. دلم پرپر می‌زند برای بی‌خبری مطلق از جهان پیرامون، برای یك نگاه پاك و عاشقانه، برای گسستن رشته‌های پیوندم با این دنیا؛ برای سفری به زوایای نادیده و گوشه‌های دنج روح و جسمم؛ برای آب‌تنی در حوضچه موسیقی، در صمیمیت بركه‌ی هنر، در صفای رود شعر، در زلال جویبار نقاشی.

جدی نگیرید. باز هم هوایی شده‌ام. قرص‌های "روزمرگی" را می‌خورم و شاد و سرحال و قبراق و سرزنده، همچون یك انسان عادی و بی‌عیب و نقص به نزدتان بازمی‌گردم. دمی شادمان‌تان كردم شاید برای لحظه‌ای گُل لبخند بر لبان بغض‌گرفته‌تان بشكفد. تولد، تنها و تنها یك بهانه بود. همین.

سه‌شنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۴
7 4 بهمن 1357 بود كه ...

و سرانجام، چهارم بهمن 84 هم فرا رسید. از امروز 54 سالگی من به پایان می‌رسد و وارد 56 سالگی می‌شوم. این زندگی، در هر یكسال، مرا دوسال پیر كرد. بخش بزرگی از آن در رنج و حرمان و زجر و حسرت گذشت؛ در تكاپویی خستگی‌ناپذیر برای بركشیدن خود و خانواده. ما سه نفر، هر یك سهمی از این تلاش و كوشش داشتیم: مادر، خواهر و من. پدر هم كه سال‌ها پیش، وقتی من سه ساله بودم، روی در نقاب خاك كشیده و ما را با دنیایی پر از گرگ‌های ریز و درشت،‌ تنها گذاشته بود. مادر اما یك‌تنه در میانه‌ی میدان ایستاد و انبوه رنج‌ها و دردهای بی‌پایان را به جان خرید و مرا و خواهر را به سامان رساند. اكنون او از ثمره‌ی زندگی خود راضی‌ست. پاداش بزرگ او دو مهندسی‌ست كه تحویل جامعه داده است؛ آن‌هم در شرایط سخت و ناگوار و طاقت‌فرسایی كه صبر فراوان و قدرت حیرت‌آور مدیریت او، تحمل‌اش را امكان‌پذیر می‌ساخت.

آن شب، دایی‌ام، مادر را سوار بر خودرو می‌كند و از میان كوچه‌پس‌كوچه‌ها خود را به بیمارستان می‌رساند. در میانه‌ی راه، سربازان حكومت نظامی، چندین بار آنها را متوقف می‌كنند اما سرانجام خود را به بیمارستان "عیسی بن مریم" اصفهان می‌رسانند. دو ساعتی از نیمه‌شب گذشته بود و روز چهار بهمن 57، اولین ساعات زندگی خود را تجربه می‌كرد كه من چشم بدین جهان گشودم. نخستین فریادها كه در گوشم پیچید، ضجه‌های زخمی‌های تظاهرات و طنین شعارهای انقلاب بود؛ انقلابی كه شاه، بسیار دیرهنگام، پیام آن را شنیده بود. نخستین تصاویری كه دیدم، پیكرهای به-خون-غلتیده جوانان و صف در-هم-فشرده‌ی تظاهرات و دیوارنوشته‌هایی بود كه حكایت از یك دگرگونی بزرگ می‌داد.

آن زمان، محل زندگی ما، كوچه‌ای در نزدیكی میدان نقش‌جهان بود. سر كوچه تانكی مستقر شده بود تا با ایجاد رعب و وحشت، از دامنه‌ی بحران بكاهد. مادر توی ایوان نشسته بود و به من شیر می‌داد. صدای تیراندازی بار دیگر بلند شد. گلوله‌ای رها شد و به شیروانی انبار منزل ما برخورد. مادر، هراسان و سراسیمه از جا پرید و مرا در آغوش گرفت. همهمه و هیاهوی جمعیت، لحظه‌ای قطع نمی‌شد. 22 بهمن بود و رژیم، آخرین نفس‌هایش را می‌كشید. آری، انقلاب پیروز شده بود.

[تبریك، شادباش، تسلیت، ...؟!!!]

● این هم تصویر بنده در آستانه‌ی 56 سالگی!!!

دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۴
7 كشكول این یكی-دو روز
نقد تند و تیز من، به مناسبت یكسالگی وبلاگ بازگشت
● سایت رسمی زنده‌یاد "علی اكبر سعیدی سیرجانی"
مقاله‌ی بی‌نظیر آرش نراقی درباره‌ی دكتر سروش

از روی دوستانی كه این‌روزها به این وبلاگ سر می‌زنند، شرمنده‌ام. فشار سنگین كاری و بیماری جسمی،‌ رمقی برای‌ام باقی نگذاشته است. دیروقت به خانه می‌رسم و جنازه‌ی آش و لاش شده‌ام را روی زمین ولو می‌كنم و سعی می‌كنم تا اگر وقتی برای نوشتن ندارم دست‌كم اندكی مطالعه كنم. نگاهم كه روی صفحه‌ی بیستم می‌لغزد پلك‌هایم روی هم می‌افتد و ... صبح اما وقتی برمی‌خیزم، جسمم همچنان خسته و در-هم-كوفته است. البته همین امروز و فردا جبران خواهم كرد!

چهارشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۴
7 نخستین سرود ملی ایران

نام جاوید ای وطن
صبح امید ای وطن
جلوه كن در آسمان
همچو مهر جاودان

وطن ای هستی من
شور و سرمستی من
جلوه كن در آسمان
همچون مهر جاودان

بشنو سوز سخنم
كه هم‌آواز تو من‌ام
همۀ جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم

بشنو سوز سخنم
كه نواگر این چمن‌ام
همۀ جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم

همه با یك نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان

همه با یك نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان

همه شاد و خوش و نغمه‌زنان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان


منبع:
یادداشت مامان نیلوی عزیز درباره‌ی این سرود، با تشكری بلندبالا و ویژه از آشپزباشی
می‌توانید این سرود را از این آدرس، دانلود كنید.


دوشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۴
7 ما با اختیار خود آن می‌كنیم كه آنها می‌خواهند!
امروز صبح نشسته بودم كتاب ارزنده و آموزنده‌ی "استراتژی امنیت ملی آمریكا در قرن 21" را می‌خواندم. این كتاب حاصل پژوهش‌ها و تحقیقات كمیسیون تدوین استراتژی امنیت ملی آمریكا است كه به عنوان سندی رسمی ارائه شده و اكنون در حال اجراست. در اولین فرصت این كتاب را معرفی خواهم كرد تا بدانیم در كدام جهان زندگی می‌كنیم و كارهایی كه از ما سر می‌زند چگونه در ساختار نظام جهانی تعریف شده و تمامی برون‌دادهایش از قبل پیش‌بینی شده است.

حالیا به این نكته می‌خواهم بپردازم كه تمامی تحولات ریز و درشتی كه من در این چند سال در این وبلاگستان درندشت دیده‌ام و هر آنچه در تحلیل ذات بی‌مركز آن خوانده‌ام و هر چه از تأثیرات فضای اینترنت بر فرهنگ و سیاست و اقتصاد و جامعه دریافته‌ام و هر آنچه در رابطه‌ی دوسویه‌ی دولت و اینترنت پدید آمده است و خلاصه، هر نوشتاری كه به هستی‌شناسی و آسیب‌شناسی دنیای اینترنت به ویژه وبلاگستان پرداخته است، به شكل شسته‌رفته و چكیده، در نخستین بخش این كتاب، زیر عنوان "پویایی جهانی" و "فناوری اطلاعات" آمده است! البته توجه داشته باشید كه این كتاب در سال 1998 تدوین شده و به عنوان سند رسمی ابلاغ گردیده و وبلاگستان فارسی تازه از سال 2001 بود كه پا به عرصه‌ی حیات نهاد! در اهمیت این كتاب به یادكرد این نكته بسنده می‌كنم كه برخی تحولات پیش‌بینی شده در آن، تنها به فاصله‌ی دو سال در جهان به وقوع پیوسته است.

در این كتاب، تكلیف جهان تا سال 2025 مشخص شده است. جان‌مایه‌ی نظری این كتاب، هدایت نامحسوس و پیش‌بینی‌پذیر بشریت است. یعنی ما با اختیار و انتخاب خود همان كاری را می‌كنیم كه فرادستان جهانی می‌خواهند. در یك كلام، با اختیار و اراده‌ی خود، به سمت مشخصی، سوق داده می‌شویم. فكر می‌كنم همین جملات برای آنكه، بسیاری، تكلیف خود را با رویكردها و پنداشته‌های خود و نسبت و جایگاه یك انسان در جهان امروز روشن كنند، كافی است. درباره‌ی این كتاب باز نیز سخن خواهم گفت.

تا یادم نرفته بپرسم علاقه‌ای دارید درباره‌ی كتاب "سمفونی مردگان" نوشته‌ی عباس معروفی یادداشتی بنویسم یا خیر؟

[بگویید تا بدانم]

یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۴
7 برگرد حس فراری! مگر خودت صاحب نداری؟
هر چه با خودم كلنجار رفتم، این حس گریزپای نوشتن، بازنگشت كه نگشت! این را خطاب به دوستی می‌گویم كه امشب منتظر خواندن یادداشت بنده درباره‌ی فیلم حُكم (ساخته‌ی مسعود كیمیایی) بود و احتمالاً سراغ وبلاگ آمده و زیر لبی غرغری كرده و از بدقولی من نالیده و چه بسا به كاهلی و تنبلی و سستی من هم زیرلبی فحشی داده! این وبلاگ فكسنی و زهوار-در-رفته هم عجب دردسری شده است برای ما!!!

● اگر دربه‌در دنبال نوشته و یادداشت خواندنی می‌گردید، بی‌درنگ، سمت و سو وبگردی‌تان را به سمت وبلاگ حسن درویش‌پور بگردانید كه با این دو بیلان كاری (بیلان اول، بیلان دوم) در این یكساله، حسابی گل كاشته.

نوشته‌ی محسن حسینیان درباره‌ی انقلاب تك‌نفرۀ وبلاگی

جمعه، دی ۲۳، ۱۳۸۴
7 در چنبره‌ی شخصیت وبلاگی!
چند وقتی‌ست قصد كرده‌ام جملات ماندگاری را كه در یادداشت‌های وبلاگ‌نویسان خوانده‌ام یكجا گرد آورم. جملات و عباراتی كه شاید در وهله‌ی نخست، شگفت‌انگیز و ویژه به نظر نرسند اما چون نقش دیرپای حجاری‌شده‌ای، بر صفحه‌ی ذهنم نقش شده‌اند و گاه، حتی مسیر زندگی‌ام را دگرگون كرده‌اند. فكر می‌كنم این كار دو فایده‌ی بزرگ دارد. اول اینكه نشان می‌دهد رابطه‌ی دوسویه‌ی میان من و پاره‌ای وبلاگ‌ها، در كجا به اوج حساسیت و تأثیرپذیری خود رسیده و موجب یك دگرگونی عمیق در مسیر در-پیش-گرفته‌ی فعالیت‌هایم شده است. دوم اینكه نویسنده‌ی وبلاگ مورد نظر، خود، به این نكته آگاه می‌شود كه جمله یا كلمه‌ای به‌ظاهر كم‌ارزش و سرسری-نوشته می‌تواند تا چه حد بر دیگران تأثیر بگذارد. یادداشت نغز و پرمغز ف.م.سخن، دقیقاً به همین موضوع پرداخته است. بد نیست اشاره كنم كه كلنجار طولانی‌مدت بنده با خودم، بر سر نگارش یادداشتی درباره‌ی "ازدواج" به همین دلیل تا كنون نتیجه‌ای در بر نداشته است.

حالا علت این مقدمه‌چینی‌ها چه بود؟ چندی پیش كه پس از مدت‌ها صبر و سكوت، از حسین درخشان انتقاد كردم، پارسا در وبلاگش نوشت: «وبلاگ‌نویس اهل اعتدال اصفهانی هم به فغان آمد». می‌دانید همین یك جمله، تا چه حد در اعماق وجودم رسوخ كرد؟ از آن پس هر نوشته‌ای كه می‌نویسم در میانه‌ی كار به این فكر فرو می‌روم كه آیا همچنان بر جاده‌ی انصاف و میانه‌روی گام می‌زنم یا كینه‌توزی و انتقام‌خواهی جای نقد و محك نكته‌سنجانه و حقیقت‌جویانه و پژوهش‌منشانه را گرفته است و افسار قلمم را از كف اختیارم ربوده است؟ یكی از علل سكوت گهگاهی من در برخی مواقع كه جنگ و جدالی میان بعضی در می‌گیرد همین نكته است. چون مطمئن نیستم بتوانم با قلمی منصف و اهل اعتدال، جای خود را در میانه‌ی این نزاع مشخص كنم و به نقد و موشكافی وقایع بپردازم.
پی‌نوشت:
می‌بینم كه اخم و تخم كرده‌اید كه این دو پاراگراف چه ربطی به عنوان داشت. عجبا از شما! خُب معلوم است. هر یك از صفات و جملاتی كه از طریق همین "جملات سرنوشت‌ساز" به نویسنده، نسبت داده می‌شود در طول زمان برای او شخصیتی وبلاگی می‌سازد كه او را در چنبره‌ی آداب و اسلوبی خاص اسیر می‌كند. حالا این كه این اسارت،‌ نیكوست یا نكوهیده، بماند. اما به همه‌ی اینها،‌ سلوك وبلاگی یك نفر را بیافزایید تا درازا و پهنا و عمق تغییرات را بهتر دریابید!

[نظر شما هم همین است؟]

چهارشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۴
7 برای مهدی جامی و محسن حسینیان كه دوست‌شان دارم
با نصب این نرم‌افزار قادر خواهید بود چیدمان حروف صفحه‌كلید ویندوز XP خود را اصلاح كنید. یعنی در صورتی كه جای "پ" و "ژ" در صفحه‌كلید XP شما، در مقایسه با ویندوز 98، جابه‌جا باشد یا قادر به درج "نیم‌فاصله" نباشید یا اینكه روی بكار بردن یاء فارسی "ی" به جای یاء عربی "ي" حساس باشید، می‌توانید روی توانایی‌های این نرم‌افراز حساب كنید.

كاربرد نیم‌فاصله به مواقعی مربوط می‌شود كه حروف باید كنار یكدیگر قرار گیرند اما به همدیگر نچسبند. مثلاً در نگارش فعل‌ها، "می‌خورم" صحیح است نه "می خورم". این موضوع به ویژه در زمان ارسال مطالب و نمایش آنها روی سایت و وبلاگ اهمیت می‌یابد زیرا عملاً نمی‌توان كنترل چندانی روی محل دقیق درج كلمات داشت. ممكن است یك قسمت از فعل (می) در یك خط نمایش داده شود و قسمت دوم فعل (خورم) در خط بعدی. و دلیل این امر همان فاصله‌ای‌ست كه بین این دو بخش وجود دارد در حالی كه با وجود نیم‌فاصله، این دو بخش، یك كلمه شناخته می‌شوند و چنین شلختگی و پلشتی در متن اتفاق نمی‌افتد. موارد دیگر استفاده‌ی نیم‌فاصله، كلمات جمع است مانند "كلمه‌ها" و یا عبارات دوكلمه‌ای است مانند "صفحه‌كلید" و یا صورت‌های خلاصه‌شده‌ی افعال مانند "گریسته‌ام". برای درج نیم‌فاصله به جای كلید space، دو كلید shift+space را همزمان فشار دهید.

و اما در مورد یاء عربی و یاء فارسی؛ در هنگام كار با این نرم‌افزار حرف D به طور خودكار حرف یاء عربی را تایپ می‌كند یعنی همان حرف یاء كه دو نقطه هم در زیرش وجود دارد. بنابراین در صورتی كه به یاء پارسی علاقه‌مند هستید می‌توانید پس از پایان تایپ متن، بوسیله‌ی امكان جستجو و جایگزینی نرم‌افزار word، كل حروف "ي" را با "ی" جایگزین كنید. برای تایپ یاء فارسی در متن و یا در هنگام جایگزینی، از تركیب كلیدهای shift+v استفاده كنید.

پی‌نوشت:
این نرم‌افزار را حدود یكسال پیش در یك جستجوی اینترنتی پیدا كردم. آدرس سایت اصلی را اكنون به یاد ندارم. به‌ناچار فعلاً آن را برای استفاده‌ی دوستان، آپلود كردم تا اگر آدرس اصلی را پیدا كردم لینك آن را -به رسم امانت- در همین صفحه بگذارم.

دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۴
7 هیس ... ساكت!
نمی‌توانم این سانحه را ببینم و آن را در كنار این گزارش نگذارم و به نتیجه‌ی دردناكی كه می‌گیرم، فكر نكنم. نمی‌توانم باور كنم كه تنها دست تقدیر، در این میانه، تعزیه‌گردان بوده است....

صدایش می‌لرزید. بغض راه گلویش را گرفته بود. با صدایی غمزده پرسید:

- مهندس برجیان! امشب دست به قلم می‌شوی؟
- شاید. چطور؟
- خیلی احتیاط كن مهندس. هوشیار باش. مبادا عنان قلم را از كف بدهی. مبادا [...]
- چشم. ممنون از اینكه به فكر من هستید.

صدایش همچنان می‌لرزید. غم و درد در طنین حزین و سوزناك كلامش موج می‌زد. پریشان‌حال بود از شنیدن خبر مرگ كسانی كه از نزدیك می‌شناخت‌شان. اما از آن بدتر، بشدت دل‌نگران حوادثی بود كه یكی‌یكی از راه می‌رسند و این سوانح به-هم-پیوسته، تنها نشانه‌هایی از آن فجایع هولناك و ناگفتنی‌اند.

یکشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۴
7 ناباوران بخوانند!
مكان: تهران
زمان: 7 خرداد 1376
موضوع جلسه: دیدار با بهزاد نبوی و ابراز خرسندی از انتخاب خاتمی به ریاست‌جمهوری
شركت‌كنندگان: جمع محدودی از فعالان سیاسی اصفهان
شرح جلسه:
بهزاد نبوی در حالی كه تبسمی بر لب دارد خطاب به جمع -كه از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجند- می‌گوید:

خاتمی هم مثل آمریكاست، هیچ غلطی نمی‌تواند بكند!!!

جمعه، دی ۱۶، ۱۳۸۴
7 مبادی آداب‌ها نخوانند!
چند روزی پس از انتخاب مجدد خاتمی به مقام ریاست‌جمهوری در سال 80، جمعی از سرآمدان فعال اصفهان به دیدار او رفتند تا خواست‌های خود را با او در میان بگذارند. پس از آنكه یكی از این افراد، به نمایندگی از جمع سخن گفت و به انتظارات خود اشاره كرد، آقای خاتمی رو به او كرد و گفت:

شما مگر ما یزدی‌ها را نمی‌شناسید؟! من یك زبان دارم به این اندازه -و دستانش را از دو طرف، كامل باز كرد- اما یك تخم دارم به این اندازه - و انگشت شست را نوك انگشت اشاره‌اش گذاشت و به جمع نشان داد- من مرد حرف‌ام نه مرد عمل!

بیچاره كسانی كه در این جمع بودند چنان وا رفته بودند كه نمی‌دانستند چه كنند. انگار یك پارچ آب یخ روی سر هر كدام‌شان خالی شده بود. این همه راه را از اصفهان كوفته بودند تا به تهران برسند و با رییس‌جمهوری كه دیگر اكنون مجلس و شوراها را نیز در كف قدرت خویش داشت،‌ گفتگو كنند كه یكباره دریافتند با هیمنه‌ای توخالی و پوك روبه‌رو هستند كه تنها به یك شمایل زیبا می‌ماند بی‌هیچ خاصیت و بو و اثر و اختیاری. شمایل زیبایی كه سیل خروشان امید و آرزوی مردمی عظیم را به باتلاق ناامیدی و یأس هدایت می‌كرد.

پی‌نوشت:
قصد توهین به دوستان یزدی را ندارم. من عین سخن آقای خاتمی را نقل كردم و بس. مسؤولیت سخن با گوینده‌ی آن است نه با روایتگر آن.

پنجشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۴
7 اعلامیه
جلسه‌ی پنجشنبه عصر كه پیش از این آگهی تبلیغی آن را در همین‌جا منتشر كرده بودم لغو شد. دلیل این امر، برگزاری مراسم آغاز-به-كار "انجمن حقوق‌بشر اصفهان" است كه با حضور خانم شیرین عبادی و آقای دادخواه برگزار خواهد شد. زمان جلسه‌ی لغوشده، به پنجشنبه‌ی هفته‌ی بعد موكول شده است.

پس‌نوشت:
یكی نیست بپرسد آخر موقع ارائه‌ی بحث درباره‌ی "تاریخ تحولات حوزه و نهاد مرجعیت و پیدایش روشنفكری دینی"، چه وقت پیدا شدن سر و كله‌ی خانم عبادی و آقای دادخواه و گفتگو درباره‌ی "حقوق‌بشر" است؟!

پس‌نوشت 2:
گروه فشار مانع مسافرت خانم عبادی و آقای دادخواه به اصفهان شد. به‌ناچار هر دو بوسیله‌ی تلفن برای شركت‌كنندگان، صحبت كردند.

دوشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۴
7 وبلاگ رسانه‌ای‌ست با تعریف نویسنده‌اش
حسین جان!
وبلاگ رسانه است. چونان تمامی رسانه‌ها گستره‌ی نفوذ مشخصی دارد. هیچ رسانه‌ای نیست كه پهنه‌ی حضور و دامنه‌ی تأثیری نامحدود داشته باشد. پس از این بابت ایرادی به وبلاگ وارد نیست. آنچه در این میان مطرح می‌شود نگاه یك نویسنده به وبلاگ است. اینجاست كه "دامنه‌ی تأثیر" و "قشر هدف" و "انگیزه و انگیخته" تعریف می‌شود. ادبیات و زبان وبلاگ را هم همین قشر هدف تعیین می‌كنند. درست مانند مطبوعات: مجله‌ی مدرسه، مجله‌ای تخصصی در حوزه‌ی تفكر و اندیشه است. شرق اما روزنامه‌ای عمومی‌تر با مباحثی متنوع‌تر و مخاطبانی گسترده‌تر است. آیا این بدان معناست كه مدرسه، مجله نیست یا مثلاً شرق روزنامه نیست؟! آشكار است كه اینگونه نیست. هر یك از آنها، قشر یا اقشار مشخصی را به عنوان "قشر هدف" در نظر گرفته‌اند. محتوای مطلب و رویكرد نویسندگان و شاكله و ساختار آن مجله یا روزنامه را نیز همین پیش‌فرض قشر هدف، معین خواهد كرد. پس وبلاگ به مثابه یك رسانه است، البته رسانه‌ای كه ویژگی‌هایش را نویسنده‌اش تعیین می‌كند.

پی‌نوشت:
این نظر ملاحسنی كه پای نوشته‌ی "انقلاب تك‌نفرۀ وبلاگی" آمده است، خواندنی و قابل تأمل است؛ در واقع از زاویه‌ای دیگر به بحث امشب "نیم‌نگاه" پرداخته است. این نظر آرمان هم كه در پای نگاشته‌ی "این یك قصه است، باورش كنید" درباره‌ی مسعود بهنود نوشته، برایم جالب بود. با تمامی آن، دربست موافق‌ام.

صفحه نخست پیام ایرانیـان