--->

روزنوشت‌ها    
صفحه نخست | پست الکترونیک | گوگل‌خوان نیم‌نگاه

بايگانی ماهانه
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
مارس 2007
آوریل 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
سپتامبر 2010
فوریهٔ 2011
مارس 2011
دسامبر 2022

شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵
7 آنچه شیران را كند روبه‌مزاج ...
برنامه‌ی كاری‌ام به‌گونه‌ای شده كه در طول هفته (از شنبه تا چهارشنبه) به اینترنت دسترسی ندارم. بنابراین در طول هفته از خبرهای وبستان و اتفاقات وبلاگستان بی‌خبر خواهم بود و جز در پایان هفته امكان به‌روز كردن وبلاگ را ندارم.
سعی می‌كنم در طول هفته، متن مقاله یا مطلبی را برای انتشار در وبلاگ آماده كنم تا در پایان هفته تنها با تایپ آن بتوانم وبلاگ را زنده و سرپا نگه دارم. اگر كار مهمی داشتید به‌جای استفاده از پیغام‌رسان یاهو، برایم ایمیل بفرستید. پیشاپیش بابت تأخیر در پاسخ به ایمیل‌ها و تأیید كامنت‌ها پوزش می‌خواهم. سرتان سبز، دلتان گرم و لبانتان خندان باد. بدرود.

پس‌نوشت:
جنازه‌ی آش و لاشی كه شب‌ها به عنوان مسعود برجیان به استراحت‌گاه می‌رسد خسته‌تر و درهم‌كوفته‌تر از آن است كه بتواند كلمه‌ای بنویسد. آخر هفته‌هایم هم به كارهای عقب‌مانده‌ی هفته صرف می‌شود. تنها هنرم این است كه شب‌ها، برنامه‌ی مطالعاتی‌ام را پی بگیرم و درس‌آموز مكتب بزرگان باشم. امیدوارم در هفته‌های پیش رو فرصت و مجالی برای سماع قلم بر سپیدی كاغذ فراهم آید. چنین بادا!

سه‌شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۵
7 پاییز برگ‌ریز هزاررنگ افسون‌گر
پاییز می‌آيد؛ رفتنی ماییم

هفده‌ساله بودم كه اولین رمان عاشقانه‌ی زندگی‌ام را خواندم. سرگذشت جوان هفده‌ساله‌ای بود كه یك روز پاییزی در پیاده‌رو اتفاقی با دختری بیست‌ساله آشنا می‌شد و حكایت سوزناك عشق‌شان -برخلاف بیشتر رمان‌ها و سریال‌های كنونی- سرانجامی تلخ و غمبار می‌یافت. درست یادم هست كه رمان را ظهر یكی از روزهای گرم تابستان دست گرفتم و یك‌نفس خواندمش. ساعت، چهار و نیم بعدازظهر را نشان می‌داد كه آخرین برگ كتاب چهارصد و پنجاه صفحه‌ای را ورق زدم. همذات‌پنداری عجیبی كه با این پسر هفده‌ساله پیدا كرده بودم دلشوره‌ی انتظار شعله‌كشیدن عشقی پاییزی را به جانم انداخت كه تا به امروز همراه من است. تابستان آن سال كه به پایان رسید و بادهای پاییزی وزیدن گرفت، روح من نیز خود را به این بادهای عجیب سپرد.

همیشه با وزش این بادها و احساس سرمای دوست‌داشتنی‌شان بر روی پوست صورتم به فكر فرومی‌رفتم؛ كم‌حرف می‌شدم و بیشتر وقتم به درونكاوری روح و سفر به درونم سپری می‌شد. از آن تابستان، انتظار مبهم یك عشق نیز به این حالات درونی اضافه شد. حالا هربار كه این باد پاییزی به صورتم می‌خورد، هفده‌سالگی، رمان، دختر زیبا و معصوم اما هرویینی بیست‌ساله، انتظار، عشق، حسرت، راه بی‌انتها، جاده‌ی بی‌رهرو و هزار مفهوم و كلمه‌ی دیگر، پیش چشمانم جان می‌گیرند و به‌ناگاه چون بخار گرمای كتری آب جوش در سرمای سخت زمستانی، مبهم و نامفهوم می‌شوند و از پیش چشم خیالم می‌گریزند و مرا باز هم با خیالات و اوهام و رؤیاهایم تنها می‌گذارند. باز هم پاییز آمده است... و هیچ آهنگی چون خش‌خش برگ‌های خشكیده در زیر پای رهگذران، انسان را به دنیای درون نمی‌كشاند... به انتظار افروخته‌شدن نخستین جرقه‌ی آن عشق پاییزی.

یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۵
7 گوشزد
گوشزد، هم‌شهری من است. پزشك است و در وبلاگش حسابی قلم‌اندازی می‌كند. جسورانه می‌نویسد و بیشتر مواقع، موضوعاتی را طرح می‌كند كه بحث‌انگیزند. بی‌سبب نیست كه از كامنت‌خیزترین وبلاگ‌هاست!

شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵
7 الگوها تغییر می‌كنند!
هیچ دقت كرده‌اید بستنی‌خوردن بیشتر پیرمردها و پیرزن‌ها با جوان‌ها فرق دارد! پیرها به خاطر اینكه دندان‌هاشان در اثر یخ‌بودن بستنی اذیت می‌شود، بستنی نمی‌خورند؛ اگر هم بخورند نوع حصیری (یا به قول بعضی‌ها «نونی») را ترجیح می‌دهند چون می‌توانند به‌راحتی آن را گاز بزنند! حتی بستنی قیفی را هم با گاززدن می‌خورند نه با لیسیدن!
خلاصه، الگوی بستنی‌خوردن در طول زمان تغییر می‌كند! جویدن جای لیسیدن را می‌گیرد...!!!

پنجشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۵
7 از گوشه و كنار
● وبلاگ مفید وبلاگی است كه .... به‌شخصه با حرف‌های پارسا موافق‌ام.
برگی دیگر بر دفتر پُربرگ و قطور فرصت‌سوزی.
● بحث و جدل بر سر سخنان پاپ همچنان ادامه دارد: [1] [2] [3] [4] دیگر نوشته‌های مرتبط را از لینك‌های همین مطالب دنبال كنید.
واكنش هلندی‌ها به سفر انوشه انصاری به فضا؛ خواندن كامنت‌های ترجمه‌شده را از دست ندهید كه پاك مغبون می‌شوید!
● عرض شود كه ...
● فاطمه رجبی همچنان می‌تازد! برو خواهر كه خوب می‌روی!
● احمدی‌نژاد در گفت‌وگو با "تایم": تقابل بین ایران و آمریكا می‌تواند پایان یابد.
● پژوهشی درباره‌ی مسجد جمكران؛ به قلم سعید نوری
● صد بار به دوستان گفته‌ام (البته نه در وبلاگ!) كه ازدواج از ملزومات سیاست‌ورزی و سیاستمداری است؛ چون برای سیاستمدار، "منزلت اجتماعی" و "ایمنی در برابر اتهام سنگین تجرد" را به همراه می‌آورد. شما اگر مجرد باشید در هر محیط و جایگاه و پست و مقامی (به‌ویژه در میدان سیاست كه رختخواب سیاستمدار عمومی‌ترین حوزه‌ی او محسوب می‌شود!) با اتهام هیزی و نظربازی و چشم‌ناپاكی و رفت‌وآمدهای مشكوك و روابط آنچنانی روبه‌رو هستید. اما اگر متأهل باشید خودبه‌خود چنین اتهامی از دامان شما زدوده می‌شود و شما فردی موقر و مسؤولیت‌شناس و خانواده‌دوست و پاك و سربه‌راه محسوب می‌شوید حتی اگر اهل همه‌جور شیطنت و خلاف اخلاقی هم باشید! حرف مرا باور ندارید؟! این هم دلیل!

دوشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۵
7 ملاقات شرعی
زندان برای آنان كه ناگزیر گرفتارش شده‌اند، با تمام غم و اندوه و حزن و تنهایی‌اش، دنیایی از نادیده‌هاست؛ دنیایی است كه تا انسان در آن قدم ننهد با تكانه‌های غم‌انگیز و تصاویر اندوهبارش آشنا نخواهد شد. بیژن صف‌سری داستان كوتاهی به نام ملاقات شرعی نوشته كه واگویی تكان‌دهنده‌ی یكی از این صحنه‌هاست. بخوانید تا هم معنای ملاقات شرعی را دریابید و هم حال كسی را كه ...

جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵
7 اوريانا فالاچی به خاموشان پيوست
اوریانا فالاچی
اوریانا فالاچی، نویسنده و روزنامه نگار ایتالیایی شب گذشته چهاردهم سپتامبر در سن هفتاد و هفت سالگی در شهر فلورانس درگذشت.

اوریانافالاچی روزنامه نگاری که در ایران نیز بسیار شناخته شده است، شهرت خود را عمدتا از مصاحبه با رجال سیاسی دوران خود کسب کرد. سفر او به ایران در دهه هفتاد میلادی و مصاحبه با محمد رضا پهلوی آخرین پادشاه ایران و همچنین مصاحبه ی معروف او با آیت الله خمینی رهبر انقلاب اسلامی سبب شد تا او در میان ایرانیان و به خصوص زنان به عنوان روزنامه نگاری شجاع و سرکش شناخته شود. همچنین مصاحبه های دیگر او با سیاستمدران برجسته ای همچون "هنری کسینجر"، "ایندرا گاندی"، "گلدا مایر" و " یاسر عرفات" بر شهرت او افزوده بود. از کتاب های مشهور او او می توان به "مصاحبه با تاریخ" و "به کودکی که هرگز زاده نشد" اشاره کرد.

فالاچی پس از واقعه یازدهم سپتامبر سال 2001 میلادی به صف منتقدان و مخالفان سرسخت اسلام افراطی پیوست. کتاب های سه گانه او پس از یازده سپتامبر به نام های" خشم و غرور"، "نیروی عقل" و" آخر الزمان"، نه تنها خشم افراط گرایان را برانگیخت بلکه باعث جریحه دارشدن احساسات سایر مسلمانان میانه رو نیز شد. اوریانا فالاچی در کتاب های خود به صراحت از روند مهاجرت غیر اروپایی ها و به خصوص مسلمانان به اروپا انتقاد می کرد و معتقد بود قاره اروپا به زودی به مستعمره مسلمانان تبدیل می شود و به همین دلیل خواهان یافتن راه حلی برای این موضوع بود. [ادامه‌ی متن]

● در همین زمینه: فالاچی؛ گذر از چپ به راست

چهارشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۵
7 "رادیو زمانه" بر روی ماهواره و رادیوی خانگی

كمتر كسی از دوستان داخل ایران تاكنون موفق به شنیدن "رادیو زمانه" شده بود. سرعت و كیفیت پایین اینترنت در ایران در عمل گوش‌سپردن به رسانه‌ای را كه قرار است از وبلاگستان بیاموزد ناممكن ساخته بود. انتظار دوستان داخل ایران اما به پایان رسید.

● مشخصات پخش ماهواره‌ای:
ماهواره هات‌برد، 13 درجه‌ی شرقی
فرکانس 12476
پولاریزاسیون افقی
● فرکانس موج کوتاه رادیو زمانه نیز 6245 کیلوهرتز است.
رادیو زمانه: خوشحال می‌شویم کیفیت دریافت صدا را با این آدرس به ما اطلاع دهید:
contact@radiozamaneh.com


دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۵
7 آفتاب شرق غروب كرد؟
كاريكاتوری كه موجب توقيف روزنامه‌ی شرق شد

روز پنجشنبه 16 شهریور، هرچه به كاریكاتور صفحه‌ی آخر شرق نگاه كردم، دلیل ناواضح بودن اطراف مهره‌ی شطرنجی را كه به شكل الاغ ترسیم شده بود، درك نكردم. حال هم نمی‌دانم كسانی كه آن را نمایان‌گر همان "هاله"‌ی معروف گرفته‌اند و دستور توقیف شرق را صادر كرده‌اند، تا چه حد درست می‌گویند. آیا واقعاً كاریكاتوریست، چنین مقصودی داشته است؟ در ایران زندگی می‌كند یا نه؟ اتهامی هم به او وارد شده است؟ ترسیم این كاریكاتور بیشتر بوی حماقت و انتحار و شیطنت می‌دهد تا خلاقیت و سوژه‌پردازی. از همه‌ی اینها گذشته یك موضوع روشن است. برخورد با جریان آقای هاشمی كلید خورده است....
●●●●●
كتابخانه‌ی دیروز روزنامه‌ی شرق هم به‌نسبت پر و پیمان بود. جانانه‌ترین نوشته‌ی منتشر شده در این ویژه‌نامه، صحبت‌های احمد احمد است كه روند تاریخ‌نگاری وقایع و شخصیت‌های انقلابی بر اساس اسناد ساواك را به نقد كشیده و به نكاتی كلیدی و مهم اشاره كرده است. بعد از آن، مقاله‌ی محمد قوچانی است كه اگرچه به موضوع تازه‌ای نپرداخته و سخن جدیدی نگفته اما شواهد و مثال‌های خوبی برای موضوع مقاله گردآوری كرده است. موضوع «دموكراسی یا دموكراسی‌ها» را می‌توان به عناوینی چون «جهانی‌سازی دموكراسی؟» و «تجدد ایرانی؟» هم برگرداند و به پرسش‌های نظیر «تجدد ایرانی بی‌معناست؟» پاسخ گفت.

یکشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۵
7 به یاد احمد شاه مسعود
احمد شاه مسعود، شیر دره‌ی پنجشیر


"احمد شاه مسعود" از معدود شخصیت‌های غیرایرانی است كه علاقه‌ی فراوانی به او دارم. چند سال پیش، سیمای ایران مستندی از فعالیت‌ها و مبارزات او در افغانستان تهیه كرده بود. در بخشی از این مستند، مسعود سوار بر هلیكوپتر از یكی از خطوط درگیری مجاهدین (ائتلاف شمال) و طالبان می‌گذشت؛ سربازان طالبان زیر پای او بودند اما نمی‌دانستند خلبان هلیكوپتری كه از بالای سر آنها می‌گذرد همان "شیر دره‌ی پنجشیر" ستون اصلی خیمه‌گاه مجاهدین است. مسعود، فروتنانه در كنار دیگر فرماندهان افغان می‌نشست و می‌خفت و به نماز می‌ایستاد و به مسایل روزانه رسیدگی می‌كرد؛ پاسخ محجوبانه‌اش به پرسش خبرنگار سیمای ایران هنوز در گوشم طنین‌انداز است. خبرنگار پرسید كه چه دلیلی وجود دارد كه نبرد شما با طالبان نه برای آزادسازی افغانستان از شر نیروهای بیگانه (منظور نیروهای پاكستانی بود كه در تمامی مدت حاكمیت طالبان، یاریگر آنها بودند) بلكه برای به‌دست گرفتن قدرت باشد؟ مسعود لبخندی زد و گفت: «مطمئن باشید تاریخ در این مورد قضاوت خواهد كرد كه هدف از مبارزه و نبرد ما واقعاً چه بوده.» دو ماه پس از گفتن این سخنان بود كه احمد شاه مسعود ترور شد و جان بر سر اعتقاد و هدفش گذاشت. روانش شاد!

پس‌نوشت:
كتابخانه‌ی امروز روزنامه‌ی شرق هم به‌نسبت پر و پیمان بود. جانانه‌ترین نوشته‌ی منتشر شده در این ویژه‌نامه، صحبت‌های احمد احمد است كه روند تاریخ‌نگاری وقایع و شخصیت‌های انقلابی بر اساس اسناد ساواك را به نقد كشیده و به نكاتی كلیدی و مهم اشاره كرده است. بعد از آن، مقاله‌ی محمد قوچانی است كه اگرچه به موضوع تازه‌ای نپرداخته و سخن جدیدی نگفته اما شواهد و مثال‌های خوبی برای موضوع مقاله گردآوری كرده است. موضوع «دموكراسی یا دموكراسی‌ها» را می‌توان به عناوینی چون «جهانی‌سازی دموكراسی؟» و «تجدد ایرانی؟» هم برگرداند و به پرسش‌های نظیر «تجدد ایرانی بی‌معناست؟» پاسخ گفت.


جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۵
7
این چند روز، چندین یادداشت كوتاه برای "نیم‌نگاه" آماده كرده بودم اما با خودم عهد كردم تا مطلبی برای صفحه‌ی اصلی وبلاگ آماده نكرده‌ام، نیم‌نگاه را به‌روز نكنم. گفتم شاید به این طریق مجبور به نوشتن برای صفحه‌ی اصلی شوم!

صفحه نخست پیام ایرانیـان