--->

روزنوشت‌ها    
صفحه نخست | پست الکترونیک | گوگل‌خوان نیم‌نگاه

بايگانی ماهانه
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
مارس 2007
آوریل 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
سپتامبر 2010
فوریهٔ 2011
مارس 2011
دسامبر 2022

شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۴
7 تاريخ ظهور مجتهد در ايران
"ايران نوآيين، دين و قدرت در امپراتوری صفوی"، نوشته رولا جوردی ابی‌صعب، از آثار مهم در مبانی معرفت‌ شناختی، تاريخی و جامعه‌ شناختی فقه معاصر شيعه و نيز شناخت دوره بنيادی صفويه است.
پرسش پايه‌ای کتاب اين است: بنيان‌گذاران سلسله صفويه چگونه تشيع را از مذهب يک فرقه به ايدئولوژی حکومت بدل کردند؟ تشيع برای بدل شدن به ايدئولوژی سياسی، در مبادی و مبانی شريعت چه تغييرات و اصلاحاتی روا داشته است و در نتيجه فقه چگونه از مجموعه دستورها و احکام فقهی به برنامه‌ای گسترده برای تدبير سياسی و اجتماعی جامعه بدل شده است؟

روشن است که اين پرسش، تنها پرسشی تاريخی درباره سلسله‌ای فروافتاده در چند سده پيش نيست؛ بلکه پرسش امروز جامعه ايران نيز هست و همان‌گونه که نويسنده کتاب «ايران نوآيين» تصريح می‌کند حکومت اسلامی در ايران کنونی برآمده از همان شالوده‌های فقهی و سياسی‌ است که در دوران صفويه بنا شده است.

خانم ابی‌صعب در پژوهش تاريخی خود اشاره می‌کند که امپراتوری جوان صفوی برای موجه و مشروع کردن حکومت به نظامی استاندارد و شهری از اعتقاد شيعی نياز داشت. قزلباش‌ها دل در گرو تشيع عاميانه‌ای داشتند که تا اندازه‌ای بدعت ‌آميز به شمار می‌آمد و بيشتر اعيان، اشراف و دبيران ايرانی نيز سنی‌مذهب بودند و در نتيجه هيچ يک از اين دو گروه نمی‌توانستند نظريه ‌پردازان و مفسران نوع خاصی از تشيع باشند که به کار تأسيس امپراتوری تازه در ايران بيايد، مشروعيت دولت را توجيه کند و آگاهی اجتماعی تازه‌ ای پديد آورد.

[معرفي كتاب "ايران نوآيين، دين و قدرت در امپراتوری صفوی" به قلم مهدی خلجی]

جمعه، آذر ۰۴، ۱۳۸۴
7 یاد باد آنكه رُخش در نقاب خاك شد

بار دیگر سوز سرد سرمای پاییزی، جان و تن‌مان را مچاله می‌كند. چشم‌هامان روی عكس‌هایی خیره می‌ماند كه سال‌هاست روی دیوار، بی‌حركت، ما را نظاره می‌كنند. در این وانفسا مجالی برای نالیدن حتی به قدر نجوایی هم نیست. ناگزیر دست روی شانه‌ی همدیگر می‌گذاریم، حلقه‌ای درست می‌كنیم. سر به خلوت آغوش هم فرو می‌بریم و به یاد آن همه قساوت و بیرحمی، آرام آرام می‌باریم. جویبار اشك‌هامان، ردی در روی زمین می‌سازد به یاد همه‌ی آنان كه در این راه، روی در نقاب خاك كشیدند یا به تاوان پرسش و پیگیری،‌ كنج زندان پوسیدند و حسرت گفتن یك آخ را هم بر دل خشونت‌پیشگان نهادند.

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می‌بره از توی زندون
مثل شب‌پره با خودش بیرون
می‌بره اونجا که شب سیاه
تا دم سحر شهیدای شهر
با فانوس خون جار می‌کشن
تو خیابونا
سر میدونا
عمو یادگار
مرد کینه‌دار
مستی یا هشیار؟
خوابی یا بیدار؟
مستیم و هشیار شهیدای شهر
خوابیم و بیدار شهیدای شهر

آخرش یه شب ماه میاد بیرون
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون
ماه می‌شه خندون

یه شب ماه می‌آد
یه شب ماه می‌آد

افزونه:
● نماهنگ زیبای "یه شب مهتاب"
كالبدشكافی قتل‌های سیاسی،‌ عبدالكریم لاهیجی

چهارشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۴
7 با كدامین متر و معیار؟
این نوشته‌ی پارسا صائبی از آن دست انتقادهای موشكافانه‌ای‌ست كه با قضاوت عجولانه‌ی نویسنده به بیراهه كشیده شده است. هنگامی كه به این جمله رسیدم كه «وبلاگ‌هاى وزین آدم‌هاى اهل اندیشه که براى هر پستشان وقت مى‌گذارند و فسفر مى‌سوزانند و ایده‌اى نو دارند و طرحى مى ریزند و اتودى مى‌زنند و با دقت و وسواس کلمات را بالا و پایین مى‌کنند» انتظار داشتم نام خود را نیز در میان كسانی كه نوشته‌هاشان، اینچنین توصیف شده است ببینم نه به این دلیل كه خود را "اهل اندیشه" معرفی كنم بلكه چون خود را مصداق كامل چنین وسواس و دقتی در نوشتن می‌دانم كه حتی جسته-گریخته‌های بخش نیم‌نگاه نیز از تیغ بُران ویرایش‌های چندباره‌ی من در امان نمی‌مانند. اما پارسا نه فقط نامم را از میان لیست خود به بیرون پرتاب كرده بود كه در قضاوتی حیرت‌انگیزتر مرا در جایگاه "سیاسی‌نویس همسو با مشاركت" نشانده بود.
از سویی، نوشته‌های چند ماهه‌ی اخیر وبلاگ نشان می‌دهد كه مطالب سیاسی كمترین حجم مطالب را تشكیل می‌دهد. از سوی دیگر، وجود دایره‌های فكری نه تنها با "مشاركت" كه با بسیاری دیگر از گروه‌ها و نحله‌های فكری ممكن است وجود داشته باشد. اما وجود "اشتراك‌های فكری" به معنای "همفكری و همسویی" نیست. هست؟

دوشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۴
7 افزونه
این یكی دو روز احساس سبك‌باری می‌كنم. ناگفته‌هایی را بر زبان آوردم كه تمامی حرف‌های دوپهلوی پیشین‌ام‌ را معنا كرد. دیگر نگران زبان ناواضح و عبارات كشدار و مقصود پوشیده‌ی نوشته‌هایم نیستم. این سبك‌باری، براستی مرا سر كیف آورده است. احساس دلچسبی از سرخوشی در وجودم می‌جوشد. چیزی شبیه ادای دین به كسانی كه حقی بر گردنت داشته‌اند. و اینان، جز خوانندگان "پیام ایرانیان" و دوستان گرداگرد من نیستند.
كوشیدم در این واگویی دردمندانه تا می‌توانم از بار احساس بكاهم و بر غنای آگاهی‌بخش مطلب بیفزایم. چیزی كه زجر این دوران را برایم صدچندان می‌كرد تن رنجور و خسته‌ی مادر بود. هر گاه كه بیماری‌اش اوج می‌گرفت و در چنبره‌ی درد گرفتارتر از روزهای معمول می‌شد خبر ناگواری هم از مسیر پرونده‌ی آرش می‌رسید. خبری كه با سرنوشت من هم ارتباطی مستقیم داشت. دوستانم مرا چونان جذامی‌ها می‌دیدند و از من می‌گریختند. مرا و رابطه‌شان را با من انكار می‌كردند گویی من هرگز در زندگی آنها وجود نداشته‌ام. حتی برخی به دیده‌ی تردید به من نگاه می‌كردند: «نكند برجیان مدت‌ها ما را فریب داده است؟ نكند او براستی سر و سرّی داشته است؟». مدت‌ها در اتاقم زندانی شدم. جز كتاب و دیوار و سقف، مونس و همراهی نداشتم. حتی قلمم، محبوب‌ترین معشوقم، نیز از من ستانده شد. من ماه‌ها در این فضای مسموم و متعفن تنفس كردم و سعی تمام كردم تا خود را زنده نگاه دارم و به خاك نیفتم.
آرش سیگارچی در پرونده‌ی خود متهم به "تشكیل تیم جاسوسی" در ایران شده بود و نام بنده نیز به همراه نام آرش به عنوان اعضای این تیم خیالی به پرونده راه یافته بود. از همین‌جا بود كه آن اتهام سنگین و حیرت‌انگیز بر گُرده‌ی نحیف من نهاده شد و ماه‌ها مرا درگیر خود ساخت. اما همه‌ی این ماجراها بهانه بود تا قلمی نرقصد و حقیقتی از ظلمت تاریكی بر پرده‌ی آفتاب افكنده نگردد. تا برگی دیگر از دفتر تاریخ پُر فراز و فرود ایران‌زمین ورق بخورد....

افزونه‌ای دیگر:
شگفت‌زده شدم از ایمیل ارسالی دكتر معین. با نامه‌ی محبت‌آمیزش ثابت كرد جزو سیاستمدارن فرصت‌شناسی نیست كه در فردای پیروزی در كارزار (یا چون اینجا پایان یافتن بازی) همراهان صادق خود را وامی‌نهند و از آنها كناره می‌گیرند. سپاس فراوان از حُسن نظر ایشان.

یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۴
7
● مصاحبه‌ی چندی پیش من با خبرگزاری جمهوری اسلامی درباره‌ی "روزنت‌ها و جریان اطلاع‌رسانی در اینترنت"

● اینجا هم می‌توانید بخش‌های اول و سوم این مصاحبه‌ها را بخوانید. ماشاءالله شمس‌الواعظین و حمزه غالبی درباره‌ی روزنت‌ها و جریان اطلاع‌رسانی، پاسخ‌هایی خواندنی داده‌اند.

پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۴
7 به شكوفه‌ها به باران برسان سلام ما را
امروز كه سری به سیبستان زدم خبردار شدم كه علی معظمی و نادر فتوره‌چی از وبلاگستان خداحافظی كرده‌اند. با دیدن این نام‌ها و خواندن واپسین یادداشت‌هاشان، حس كردم انگار نام من در این میان از قلم افتاده است. در این دو سه سال جز دو سه روزی كه به مسافرت می‌رفتم به یاد ندارم روزی را بدون سر زدن به وبلاگ‌ها و سایت‌ها گذرانده باشم. و البته پیداست كه در میان كوه و دشت خبری از وبلاگستان فارسی نیست! همچنان كه همین بیخ گوش ما در این درندشت كه اصفهان نام دارد خبری از وبلاگستان فارسی نیست! این سفرها هم یكی دو بار بیشتر پیش نیامد. اما این چند روزه حتی حس و حال روشن كردن كامپیوتر و سرك كشیدن به این دنیای بی‌انتها را نیز نیافتم. گوشه‌ی اتاق در گرمای دلچسب بخاری لم می‌دادم و رمان می‌خواندم، زندگی‌نامه می‌خواندم. به واكاوی تاریخ می‌پرداختم. سری به حوزه‌ی اندیشه می‌زدم اما هیچگاه برای نوشتن وسوسه نشدم. شدم، اما اجازه‌اش نبود. مجالش نبود. فایده‌ی اندكش به هزینه‌ی انبوهش نمی‌ارزید. نوشتن دل و دماغی می‌خواهد كه این روزها نایافتنی‌ست. قلم را زمین گذاشتم و فراموش كردم روزگاری خود را "وب‌نگار" معرفی می‌كردم.
نادر فتوره‌چی كلید این دلزدگی و خداحافظی را دست ما داده است: "درك بی‌تأثیری وبلاگ‌نویسی". این دستاورد كوچكی نیست. خزان وبلاگستان بسیار زودتر از آنچه خیلی‌ها می‌پنداشتند فرا رسید. در ابتدای راه افقی در نگاه بسیاری از ما بود: "هر ایرانی، یك وبلاگ" اما واقعیت امروز این است: "هر وبلاگ‌نویس، یك خداحافظی".

دوشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۴
7 از پس غبار روزها
دو سه روزی‌ست كامپیوتر را روشن نكرده‌ام. نه به سراغ وبلاگم رفته‌ام، نه ایمیل‌هایم را دیده‌ام و نه به پیغام‌گیر یاهو سر زده‌ام ... خود را از دنیای اینترنت كنار كشیده‌ام. این چند روز هیچ اشتیاقی به سرك كشیدن به دنیای بی‌انتهای وبلاگ‌ها نداشتم. آرام گوشه‌ی اتاق می‌نشستم و رمان "كوری" را با ولعی هر چه تمام‌تر می‌خواندم. از صفحه‌ای به صفحه‌ی دیگر و از فصلی به فصل دیگر. هر بار می‌نشستم و تا دست‌كم صد صفحه‌ای نمی‌خواندم از جایم تكان نمی‌خوردم. رمان "تنهایی پرهیاهو" مرا به دنیای درونم برد و در مرز خیال و واقعیت رها كرد اما رمان "كوری" عیش و مستی‌ام را كامل كرد و مرا به دنیایی مجازی، واقعی‌تر از هر واقعیتی، راند. واقعیت عریان "انسان كور"، "انسان معاصر"؛

یادداشت "رمضان در ترازوی عقل" نیمه‌كاره رها شده است. دنباله‌ی یادداشت "پرده‌ی بكارت" هم همینطور. متن بحثی كه چند هفته پیش ارائه كردم نیز كم‌كم رنگ و بوی كهنگی می‌گیرد. دست و دلم به نوشتن نمی‌رود. اكبر تماس می‌گیرد و با خوشحالی خبر می‌دهد كه سرانجام دكتر ملكیان را پیدا كرده و با او گفتگویی داشته است. خوشبختانه ملكیان از ما دلگیر نشده و اكبر و مرا شماتت نكرده است. گفته است به آنچه بر زبان آوردم باور داشته و دارم و همچنان از آنها دفاع می‌كنم و می‌دانم چه نقدهای تند و هتاكی‌های بی‌اندازه‌ای شد اما من بر سر عقاید خود هستم. سرانجام عذاب وجدانم پایان می‌گیرد. احساس می‌كنم باری از روی دوشم برداشته شده است. به یاد چهره‌ی دكتر مرتضی مردی‌ها می‌افتم كه وقت خداحافظی از او خواستم اجازه دهد سخنانش را منتشر كنم. او خندید و گفت مایل است قبل از انتشار متن را ببیند و در صورت نیاز ویرایش كند. اگر حس و حالی بود همین روزها چكیده‌ی سخنانش را قلمی می‌كنم. شاید این بار هم جنجالی دیگر در راه باشد!

چهارشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۴
7 تنهایی پرهیاهو
به لطف علی قدیمی مشغول خواندن "تنهایی پرهیاهو" هستم. كتابی‌ست از جنس "بوف كور" صادق هدایت. خواننده را در هزار توی خیال و واقعیت رها می‌كند و انسان نمی‌تواند در لحظه بداند كه در كدام دنیا ایستاده است. تصویری كه نویسنده در این كتاب از زیرزمین نمور ترسیم كرده است خواننده را به یاد زیرزمین تصویر شده در "سمفونی مردگان" عباس معروفی می‌اندازد. نثر كتاب روان و دلچسب و گیراست. از آن مهم‌تر اینكه، "تنهایی پرهیاهو" نخستین ترجمه‌ای‌ست كه از آثار "هرابال" رمان‌نویس چك بدست خواننده‌ی ایرانی رسیده است.


جمعه، آبان ۱۳، ۱۳۸۴
7 سرگرم در میان قصه‌های دیگران
خودم را در میان رمان‌های رنگارنگ غرق كرده‌ام. لحظات دلتنگی و غریبی به هزارتوی ماجراهای زندگی "دیگران" پناه می‌برم و آن میان گم می‌شوم. انگار در این ماجراها رد و اثری از خودم می‌جویم كه اینچنین با ولع از صفحه‌ای به صفحه‌ی دیگر می‌روم و كتابی را تمام نكرده، دیگری را دست می‌گیرم. هر كس رمانی معرفی می‌كند. من اما آنقدر مشتاق هستم كه همه را یكجا به كتابخانه‌ام برسانم و لحظه‌لحظه‌ی روزهایم را با آنها سر كنم.

چهارشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۴
7 ... در میان طوفان‌های دهشتناك ذهن آشفته
اضطراب زاییده‌ی آگاهی‌ست همچنان كه ترس زاییده‌ی جهل.

كشكول این چند روزه این‌هاست:

مرگ‌اندیشی و زندگی‌خواهی، مناسب حال و هوای این روزهای من
● گفتاری درباره‌ی تجدد و تجددستیزی در ایران با طرح جلدی متفاوت از كتاب دكتر میلانی
● اگر علاقمند هستید از میزان سلامت فلسفی خود آگاه شوید پس امتحان كنید!
● وبلاگ جدید وحید پوراستاد با موضوع حقوق روزنامه‌نگاران
اندیشه‌ی نو بار دیگر آغاز به كار كرد.
نماهنگی زیبا و گویا از حكایت امروز ما با صدای سیاوش قمیشی

صفحه نخست پیام ایرانیـان