--->

روزنوشت‌ها    
صفحه نخست | پست الکترونیک | گوگل‌خوان نیم‌نگاه

بايگانی ماهانه
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
مارس 2007
آوریل 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
سپتامبر 2010
فوریهٔ 2011
مارس 2011
دسامبر 2022

شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴
7 آگهی تبلیغی!
پنجشنبه عصر بحثی را در محل جبهه‌ی مشاركت اصفهان ارائه خواهم داد با عنوان "تحولات حوزه‌های علمیه و نهاد مرجعیت و پیدایش روشنفكری دینی". هسته‌ی اصلی بحث را از مقاله‌ی "از شهر خدا تا شهر دنیا" وام گرفته‌ام. بر عناوین مطرح شده در این مقاله، پاره‌هایی افزوده‌ام. برخی جاها را بسط داده‌ام و از مطالعات و پژوهش‌های قبلی برای باز كردن موضوع كمك گرفته‌ام. این چند روزه در حال یادداشت‌برداری از برخی كتاب‌ها و بازخوانی مقالات پیشین خودم هستم تا درنهایت، بحثی مفید و ماندنی درآید. اگر تمایل داشتید می‌توانید در این جلسه شركت كنید.

زمان: پنجشنبه 15 دی‌ماه 1384 ساعت 5:15 عصر
مكان: دفتر جبهه‌ی مشاركت اصفهان: خیابان شمس‌آبادی-روبروی آموزشگاه امید-بن‌بست انصاری-انتهای بن‌بست-دفتر مشاركت اصفهان-طبقه‌ی زیرین.

جمعه، دی ۰۹، ۱۳۸۴
7 جای خالی واژه‌های عامیانه
در نثر بسیاری از وبلاگ‌ها كه دقت می‌كنم، می‌بینم بسیاری از آنها از بكارگیری واژه‌های عامیانه عاجزند. منظورم واژه‌هایی‌ست كه در طول روز و در بیشتر گفتگوهای عادی بكار می‌بریم اما زمان نگارش متن، درست وقتی به همان كلمه‌ی پُركاربرد می‌رسیم، به یكباره قلم پرشتاب‌مان بازمی‌ایستد و هر چه با خود كلنجار می‌رود و بر سر و روی خود می‌كوبد، در املای كلمه در می‌ماند. همین‌جاست كه یا از خیر نوشتن چنین كلمه‌ای می‌گذریم و متن را از وجود كلمه‌ای كلیدی و خودمانی و پُرمعنا محروم می‌كنیم یا به ورطه‌ی شكسته‌نویسی (یا دقیق‌تر بگویم شلخته‌نویسی) فرو می‌افتیم یا اینكه با حدس و گمان، از انبان شكوفای ذهن بی‌عار و تنبل‌مان، املایی دلبخواه می‌تراشیم و به خورد خواننده‌ی نگون‌بخت می‌دهیم!

حال اگر این واقعیت را در كنار لزوم ساده‌نویسی و پرهیز از پُرگویی در دنیای امروز بگذاریم و به یاد آوریم متنی می‌تواند با مخاطب امروزی ارتباط برقرار كند كه جملات آن را كلماتی ساده و همه‌كس‌فهم و برگرفته و برخاسته از گویش رایج مردم ساخته باشند،‌ در می‌یابیم كه گام‌های ما حتی برای حركت بسوی تجدد تا چه حد لرزان و ناتوان است.

گذشته از این، دوستان بسیاری از من درباره‌ی شیوه‌ی بهبود نثر و قلم‌شان می‌پرسند. بسیاری نثر فاخر و دلنشین و زیبا را در مقابل نثر ساده و همه‌كس‌فهم قرار می‌دهند. پاره‌ای افراد، نثری را دلچسب و شیوا و موقر می‌دانند كه پیچیده و تو-در-تو باشد و انبوهی از كلمات قلمبه و مسجع در آن خودنمایی كند. صریح بگویم این دوستان، موضوع را كاملاً واژگونه فهمیده‌اند. حالا مجال باز كردن موضوع را ندارم. اگر فرصت و حوصله‌ای بود یادداشتی در همین زمینه خواهم نوشت. البته به شرط آنكه ناچار نشوم گرفتاری را بهانه كنم و پا روی قولم بگذارم! چون تا آنجا كه من وبلاگستان را شناخته‌ام در زمینه‌ی وعده‌دادن شباهت تامّ و تمامی به دنیای سیاست دارد. در وبلاگستان می‌توانی با سینه‌ای سپركرده وعده دهی كه من فلان كار را خواهم كرد و از بهمان چیز خواهم گفت و مخاطبان ساده‌دل را چشم‌انتظار بگذاری اما در عین حال می‌توانی مطمئن باشی كه گرد فراموشی چنان بر سر و روی این شهر خواهد نشست كه تقریباً هیچ‌كس سراغ آن وعده‌های به فراموشی‌سپرده را نخواهد گرفت!

چهارشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۴
7 "برره" به مثابه سوپاپ اطمینان
به نظر می‌رسد در سالیان گذشته دستگاه های امنیتی، یا از این مهم غافل بوده‌اند و یا به هر دلیل چندان توجهی بدین قضیه نداشته‌اند كه می‌توان به جای از میان برداشتن مخالفان و دگراندیشان، از نیروی اینان جهت حفظ منافع حكومتی نیز بهره جست. چنانكه اگر با حبس و كشتار دگراندیشان موجبات قهرمان‌پروری ایشان فراهم می‌آید، با استفاده از قدرت رسانه می‌توان قهرمانانی مجازی ساخت كه اگر چه واقعیت بیرونی ندارند اما هم می‌توان به صورت كنترل‌شده به نقد فضاهای خودخواسته حاكمه پرداخت و هم اینان را جانشین قهرمانان واقعی نمود. چنانكه مثلاً مهران مدیری با نقد بوروكراسی موجود به عنوان یكی از آفات سیستم، جانشین مناسبی برای گنجی یا امثالهم شده و نگاه‌ها را از مبارزان واقعی به سمت خویش منحرف می‌نماید.

مخالفان می‌توانند سوپاپ‌های اطمینانی خوبی برای حاكمیت باشند و البته این نكته را نیز بدان اضافه می‌نمایم كه سخن مخالف نیز می تواند ضامن حفظ حاكمیت گردد، به شرط آنكه رسانه‌ها كار خود را به خوبی انجام دهند.

برگرفته از یادداشت خواندنی علی فرخی

دوشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۴
7 تلخ و شیرین به-هم-در به است!
آشپزباشی مردی‌ست شوخ‌طبع و بذله‌گو كه در آستانه‌ی پنجاه‌سالگی، شور و طراوت یك جوان امیدوار بیست ساله را دارد. یكی-دو روز پیش سری زدم به وبلاگ دوست‌داشتنی و شادی‌آفرینش. یادداشت آخرش را خواندم و خواستم رد پایی از خودم باقی بگذارم كه ... باقی را خودتان بخوانید!

پای یادداشت، نوشتم كه:
اجازه بده. آهان. یك كم دیگه فشار دهم تمام است. خب، درست شد. این هم رد پای من در طباخی سرزنده و باطراوت شما آشپزباشی جان.

و اینك پاسخ آشپزباشی:
مسعود خان ماژور آقا ما شما رد پا نگذاشته هم قبول داریم به والله! اما بالاغیرتاً اگر در گذاشتن رد اصرار داری دفعه دیگه اول موضع را خوب وارسی کن بعد برادر من!.... توی این مطبخ نمور و تاریک ما هر جای نرمی که گیر آوردی که نباید اینجور لگدکوب و آش و لاش کنی! ما که از ترس اینکه شما زهره ترک نشوی آخ هم نگفتیم و تحمل کردیم. درسته که پنجاهش به خواب آلودگی و بلاهت گذشته اما پنج روزش مانده و ما هنوز شرعاً و عرفاً و وجداناً پیش "مردم" تعهد داریم !! فعلاً که طبیب نوشته یک هفته باید برق بذارم شاید افاقه کند و دوباره موضع مربوطه وضعیت نرمال پیدا کند.

من كه با خواندن پاسخ نكته‌دار آشپزباشی از شدت قهقهه پس افتادم! شما هم اگر تبسم زیبا و لبخند ملیح‌تان پایان یافت سری به پیوندهای زیر بزنید:

1) عادت كرده‌ایم، به فاجعه، به فراموشی به سكوت به تكرار.
2) آنها که فرصت یگانه زندگی را باختند، قربانی غفلت همه ما شدند.
3) باد روی شانه‌های لرزان نخل‌ها ... خاك عزا می‌پاشید.

شنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۴
7 نیم‌نگاهی به جلسه‌ی منزل عبدالله نوری
قول داده بودم عكس‌های جلسه‌ی پنج‌شنبه‌شب در منزل عبدالله نوری را منتشر كنم. امشب زمان وفای به عهد است. برای بارگذاری سریعتر صفحه، عكس‌ها را به صورت لینك در آورده‌ام تا در صورت تمایل، آنها را تماشا كنید. شاید بد نباشد تذكر دهم چند قطعه عكس را به دلایلی در صفحه نگذاشته‌ام.

1- عبدالله نوری، تكیده و رنجور از ما استقبال كرد. تا پایان مراسم جایگاه خود در كنار در ورودی سالن را ترك نكرد.
2- با پایان دعای كمیل، جمعیت آرام آرام وارد سالن می‌شد. در عكس، دكتر آقاجری در كناب جناب انصاری‌راد و یوسفی‌ اشكوری دیده می‌شود. مردی كه بر "تقلید" تاخته بود حال در میان روحانیون نشسته است. جالب آنكه یكی از این روحانیون -یوسفی اشكوری- اكنون از پوشیدن لباس روحانیت محروم شده است: دیگی كه برای ما نجوشد ...!
3- عطریانفر -مردی از حلقه‌ی اصفهان حزب كارگزارن- وارد سالن شد و در كنار عبدالله نوری نشست. جز او قُبه نیز از حزب كارگزاران حضور داشت. این دو مرد نمایندگان دو گرایش فعال در حزب كارگزارن هستند.
4- مهندس توسلی از نهضت آزادی نیز در كنار عطریانفر نشست. ظاهراً تركیب شركت‌كنندگان در حال تكمیل است!
5- ارادتمند پر-و-پا-قرص هاشمی در كدام عالم سیر می‌كند و لبخند می‌زند؟
6- علیزاده از دكتر آقاجری دعوت كرد خطابه‌ی خود را آغاز كند.
7- دكتر نعمت احمدی همان كنار در ورودی نشست. آن دو تن كه پشت سر او نشسته‌اند برای شما آشنا نیستند؟! گویی اصطلاح "جنبش دانشجویی" هم همان سرنوشت "دوم خرداد" را پیدا كرده است!
8- انصاری‌راد در حالی كه تبسم می‌زند با اطرافیان گرم گفتگوست.
9- یوسفی اشكوری اگرچه خلع لباس شده اما همچنان میان روحانیون هم‌لباس جای گرفته است. آنان، خود، او را با اصرار به جمع‌شان دعوت كردند.
10- با پایان سخنرانی، آقاجری روی زمین نشست و جمعی از شركت‌كنندگان، گرداگردش حلقه زدند.
11- جز این چهار نفر، دو روحانی معمم دیگر نیز در مجلس حضور داشتند. یكی از آنها عبدالله نوری بود و دیگری ...؟!
12- آقاجری، طبق رسم بر و بچه‌های سیاسی، سیگار خود را آتش زد تا بحث را ادامه دهد.
13- آقاجری، سیگار 57 می‌كشد، درست مثل بقیه‌ی اعضای مجاهدین انقلاب. سازمان انقلابی! سیگار انقلابی!

جمعه، دی ۰۲، ۱۳۸۴
7 رخوت وبلاگستان در نقد "پیام ایرانیـان"
دو روز دیگر سالروز آغاز بكار وبلاگ "پیام ایرانیان" است. به همین سبب، یكی-دو هفته پیش ایمیلی برای بسیاری از دوستان فرستادم و از آنان خواستم كارنامه‌ی دوساله‌ی "پیام ایرانیان" را به نقد بكشند، از نقاط قوت و ضعف آن بگویند و انتظارات خود را به عنوان یك مخاطب عنوان كنند. تعداد اندكی از دوستان به ایمیلم پاسخ دادند و بسیاری نیز آن را بی‌پاسخ گذاشتند. وقتی این وضعیت را با پارسال مقایسه می‌كنم بهتر به تغییرات درونی وبلاگستان فارسی پی می‌برم. سال گذشته نیز، همچون ایمیلی را برای تعدادی از دوستانم فرستادم. ف.م.سخن عزیز به فاصله‌ی یكی دو ساعت یادداشتی نوشت و پاسخم را داد. باقی دوستان نیز در فرصت كوتاهی مرا از محبت و لطف خویش بهره‌مند كردند. اما امسال گویی ویروس رخوت وبلاگستان به یادنگاشت آغاز بكار وبلاگ نیز سرایت كرده است. این‌طور كه پیداست باید روز 4 دیماه را سوت و كور برگزار كنم. اشكالی ندارد؛ این نیز بگذرد ....

چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴
7 آری، تنها چند قدم!
اول این عكس را ببینید. چه نتیجه‌ای گرفتید؟ تنها با چند قدم دور شدن و نزدیك شدن، واقعیت جهان پیرامون شما جور دیگری جلوه خواهد كرد. همان چیزها كه در نگاه اول، آشكار و واضح و مسلم به نظر می‌رسند تنها با چند قدم دور شدن، تا بدین حد تفاوت می‌كنند وای به وقتی كه فرسنگ‌ها از زمین دور شویم یا قرن‌ها در تونل زمان به گذشته و آینده سفر كنیم یا آنكه تنها چند قدمی از جلوی آینه‌ی قدی اتاق‌مان تكان بخوریم.
با تشكر از ف.م.سخن عزیز بابت این عكس.

دوشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۴
7 كشكول امشب! (به سبك زیتون)
1- بلأخره یك نفر غیر از من پیدا شد كه كمی گوش محمد قوچانی را بپیچاند. مهدی خلجی در توضیح لینكی كه به مقاله‌ی دكتر طباطبایی در ویژه‌نامه‌ی شرق داده، نوشته است: «نوشته‌ای از جواد طباطبایی در ویژه‌نامه شرق برای سیاست. از نظر حرفه‌ای خیلی جالب نیست که آقای قوچانی در مقام سردبیر شرق همیشه مقاله‌هایش صدرنشین است. این ناشی از خودشیفته‌گی می‌تواند باشد. تازه از این هم بگذریم، محمد قوچانی، روزنامه‌نگار خوبی است که فقط باید روزنامه‌نگاری کند و دست از نوشتن در مقولات فلسفی بردارد». این محمد قوچانی هم از آن تناقض‌های حل‌ناشدنی عالم سیاست امروز ایران است، چیزی شبیه هم‌آغوشی جمهوریت و اسلامیت یا اصطلاح اعجاب‌انگیز مردمسالاری دینی!!! قوچانی با تمام ناسازگاری‌های درونی و انحراف‌های گهگاه به چپ و راست، بسیاری را شیفته و شیدای خود كرده است.

2- رابطه‌ی من (یا بهتر بگویم ما دوستان اصلاح‌طلب فعال مستقل از احزاب موجود) با جبهه‌ی مشاركت دو سویه است (خودمان‌ایم، ما این همه القاب داشتیم و بی‌خبر بودیم؟!). آنها به ما مكان می‌دهند (و صدالبته خوب می‌دانید كه مشكل اصلی جوانان امروز ایران، مشكل "مكان" است البته از نوع خالی!) ما هم به جلسات آنها با بحث‌های انتقادی و فكری خودمان، رونق می‌بخشیم و البته در نهایت خر خودمان را پیش می‌رانیم!

یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۴
7 مكان جلسات اصلی!
صبح جمعه‌ای كه گذشت، عبدالله رمضان‌زاده، سخنگوی دولت سابق به دفتر مشاركت اصفهان آمده بود تا در جمع فعالان اصفهانی سخنرانی كند. از آنجا كه مطمئن بودم از این بحث چیز دندان‌گیری دستگیرم نخواهد شد، مثل بچه‌های عاقل و سربه‌راه، رأس ساعت 9:30 (زمان آغاز سخنرانی) از خواب بلند شدم و سلانه سلانه خرده‌كارهایم را انجام دادم و پریدم پای برنامه‌های كارتون سیمای ملّی!

ساعت 11 بود كه دوستان شروع كردند چپ و راست زنگ‌زدن كه «پس كجایی؟». آخرش دوام نیاوردم. شال و كلاه كردم و برای دیدن دوستان به دفتر مشاركت رفتم. به محض قدم گذاشتن به محوطه، دیدم درست سر موقع رسیده‌ام! برنامه تمام شده بود و بچه‌ها یكی‌یكی از جلسه بیرون می‌آمدند و متلكی هم نثار من بینوا می‌كردند كه «هاااان مهندس؟ پس كجایی؟ دیر می‌آیی؟». من هم با كمال پُررویی می‌گفتم: «شنیدم كه آقای رمضان‌زاده چند سؤال از من دارد! آمدم كه جواب پرسش‌هایش را بدهم تا رسم میزبانی را به جا آورده باشم و میهمان را آزرده‌خاطر، روانه‌ی تهران نكنم!».

چند دقیقه‌ای گذشت. همراه چند تن از دوستان لب حوض حیاط ساختمان نشسته بودیم. آنها سیگارهای‌شان را گیرانده بودند و من هم پیپ دود می‌كردم. رمضان‌زاده كه از ساختمان بیرون آمد نگاهی به ما كرد و با لبخند گفت: «شما هم كه درست مثل تاج‌زاده‌اید! هر وقت جلسه تشكیل می‌شود می‌دود توی ایوان تا سیگاری دود كند». خندیدم و گفتم: «علتش این است كه "جلسات اصلی" در چنین جایی تشكیل می‌شود نه در ساختمان و گرداگرد میز گفتگو!». همراه با تبسم سری به علامت تأیید تكان داد و پیشاپیش همراهان ریز و درشتش، روانه نماز جمعه‌ی اصفهان شد.

در ضمن، واقعاً حیفم آمد شما را از ابتكار دیدنی سرایدار دفتر مشاركت محروم كنم. حظ كنید كه چگونه هر وسیله‌ی كهنه‌ای به كار می‌آید. شاید هم این ابتكار، پیامی در خود نهفته دارد. هان؟!

پس‌نوشت:
این هم نوشته‌ای خودمانی از من گردن‌شكسته‌ی دست-و-پا-بسته برای دوستانی كه مرتب گلایه می‌كنند و از بنده، مطلب خودمانی و نثر جوان‌پسند و محتوای تبسم‌زا و كنایه‌های طرب‌انگیز طلب می‌كنند!
دقت كنید كه اگر هنوز فایل "از شهر خدا تا شهر دنیا" را دانلود نكرده‌اید، پس كی می‌خواهید دانلود كنید؟!

شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۴
7 شجاعت ساندویچ خوردن
عصر پنجشنبه‌ای كه گذشت دكتر محمد جواد كاشی میهمان جبهه‌ی مشاركت اصفهان بود تا سخنانی را زیر عنوان "عدالت و آزادی و سیاست فضیلت‌محور" ایراد كند. قصد داشتم خلاصه‌ای از بحث را در وبلاگ بگذارم كه دیدم جناب آقای دكتر، گوشه‌هایی از آن سخنرانی را در وبلاگ خود منتشر كرده‌اند. بر تنبلی یا بهتر بگویم گرفتاری‌های ریز و درشت این روزهایم لعنت فرستادم كه مرا از یك وب‌نگار كوشا و قبراق و پُركار به نویسنده‌ای كم‌كار و دیریاب تبدیل كرده‌اند، درست مانند دونده‌ای كه می‌كوشد نفس‌زنان، خود را به آخرین نفر قافله برساند!

جمعه، آذر ۲۵، ۱۳۸۴
7 سالگرد تولد پانزدهمین روشنفكر تأثیرگذار جهان
شصت سالگی دكتر سروش، فیلسوف الهی دوران گذار در حالی فرا رسیده است كه جامعه‌ی امروز ایران، دل‌نگران‌تر و مأیوس‌تر از همیشه، به وقایعی چشم دوخته است كه پیرامون او در شُرف وقوع است. شگفتا كه دكتر سروش و دكتر طباطبایی هر دو در یكسال متولد شدند، در تهران و تبریز، كه هر دو، كانون مهم‌ترین تحولات یكصدسال اخیر بود‌ه‌اند. تقدیر تأمل‌برانگیز روزگار آنجاست كه این دو، در دو مسیر متفاوت گام می‌نهند و هر از گاه، یكدیگر را به تیغ نقد، نوازش می‌دهند. یكی بر كج‌فهمی دیگری از سكولاریزم، پوزخند می‌زند و دیگری بر بی‌بدیل بودن راه خویش اصرار می‌ورزد. یكی ایران را از چهار‌دهه پیش بدین سو، عقیم از زایش و رویش اندیشه می‌داند و دیگری سخن درشتی می‌گوید و آینده را نه از آن اسلام منهای روحانیت كه در كف روحانیت منهای اسلامی می‌شمارد.

شصتمین سالگرد تولد دكتر سروش بهترین بهانه است برای دوستداران او تا با نكوداشت راهی كه او آغازیده است از "پیام سروش" و از نقد دیدگاه‌های او بگویند. ابتكار دوستان گرانمایه‌ام (مهدی خلجی و داریوش محمد پور) مرا بر آن داشت تا با گردآوری و تدوین مجموعه مقالات "از شهر خدا تا شهر دنیا" كه پیش از این در سایت بی‌بی‌سی منتشر شده بود، یادگاری در خور به پاسداشت این سالروز فراهم آورم. امید كه جویندگان آفتاب حقیقت را خوش آید.

پی‌نوشت:
به‌عمد نام سایت دكتر سروش در حلقه‌ی ملكوت را "پیام سروش" گذاشتم. "پیام سروش" نام نشریه‌ی وزین و پُرمایه‌ای بود كه در دوران دانشجویی به همت جمعی از دوستان و همدلان فرهیخته منتشر می‌كردیم. نشریه‌ای كه اگرچه در مقام شرح و بسط اندیشه‌های دكتر سروش نبود و بیشتر به مباحث سیاسی روز و نقد اندیشه و گهگاه نقد فیلم می‌پرداخت، اما نامش یادآور "دكتر سروش" بود و این بیت حافظ شیرین‌سخن كه: گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش.

چهارشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۴
7 هنوز زنده‌ام!
نمی‌دانم چرا اولین جمله‌ای كه به ذهنم رسید با این برنامه بنویسم، این جمله بود!

اگر هنوز خبرش به شما نرسیده، پس زودتر بجنبید و اینجا را ببینید.

یکشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۴
7 بس كنید این سمفونی پر زرق و ریا را
صادقانه بگویم این چند روزه كمتر نوشته‌ای را درباره‌ی نقض حقوق خبرنگاران در ماجرای سقوط هواپیمای C-130 خوانده‌ام. البته این امتناع، بی‌دلیل نبود. تا همین چندی پیش، بسیاری از هم‌قماشان و همفكران ما، با دیدن خبرنگار و عكاس كیهان یا صدا و سیما در مجلسی یا همایشی، چنان برافروخته می‌شدند و داد و هوار راه می‌انداختند كه انگار قاتل پدرشان به آن مجلس پا گذاشته است. اگر خیلی مدنیت به خرج می‌دادند، برای بیرون انداختن این بخت‌برگشتگان بی‌گناه، به جای اُردنگی‌های جانانه از فحش‌های آبكشیده استفاده می‌كردند! حالا همین خبرنگار كیهان و همشهری و صدا و سیما، عزیز شده‌اند و چپ و راست، قربان-صدقه‌شان می‌روند! یكی نیست بپرسد آن زمان كه با انواع بهتان و تهمت، بدرقه‌شان می‌كردید و دوربین صدا و سیما را به محفل دانشجویی‌تان راه نمی‌دادید، به یاد نداشتید بسیاری از اینها، كارمندان كیهان و صدا و سیما هستند و نمی‌توانند بجای نان و پنیر، وعده و اصلاحات به سر سفره‌ی محقرشان ببرند؟! به یاد نداشتید بسیاری از اینها نه با سیاست میانه‌ای دارند و نه دل در گرو جریانی سپرده‌اند؟ به یاد نوشته‌های كیهان -یكی دو روز بعد از ترور حجاریان- می‌افتم كه بعد از آن همه تهمت كه حواله‌ی شخصیت او كرد، او را "برادر سعید" می‌نامید و سلامتی و بهبودی او را از خداوند طلب می‌كرد!
اصلاً چرا راه دور برویم؟ چند نفر از ما در هنگام توقیف سایت "بازتاب" یك یادداشت حتی گول‌زنك نوشتیم و به این اقدام ضدآزادی اعتراض كردیم؟ آن زمان، جریان اطلاع‌رسانی در خطر قرار نگرفته بود؟ تریبونی بسته نشده بود؟ دهانی دوخته نشده بود؟ گیرم این بازی در گرماگرم زد و خوردهای جناح‌های قدرت درگرفته بود، خُب، مگر این چیزی از زشتی فیلترینگ یك سایت كم می‌كند؟ تكیه‌زده‌ایم بر مخده و نی قلیان را هم گوشه‌ی لب گذاشته‌ایم و در حالی كه سیب ترگل ورگلی را گاز می‌زنیم، نعره می‌كشیم كه: «آه، حقوق خبرنگاران (درست‌تر بگویم، دوست و رفیق و همفكر‌مان)، پایمال شد!»

شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۴
7 حلول روح "شریعتی" در كالبد "احمدی‌نژاد"
روزگار غریبی‌ست. رایحه‌ی سخنان مرحوم شریعتی را امروز از دهان احمدی‌نژاد استشمام می‌كنیم. امروز احمدی‌نژاد از طرحی برای حل بحران فلسطین و اسرائیل سخن می‌گوید كه سه دهه پیش، مرحوم شریعتی منادی آن بود. شریعتی فریاد می‌زد كه اگر آلمان‌ها مسؤول نسل‌كشی یهودیان بوده‌اند چرا مسلمانان باید تاوان آن را بپردازند؟ چرا آلمان، قطعه‌ای از خاك خود را به مكافات آن جنایت، تقدیم یهودیان نمی‌كند تا حكومتی از آن خود در آن بر پا كنند و از سیطره‌ی حكومت‌های دیگر و از رنج اقلیت‌بودن خلاصی یابند.

در این میان، برخی دوستان نظر احمدی‌نژاد را مزخرف خوانده‌اند. اما برای روزآمد شدن حافظه‌ی كوتاه‌مدت و ناپایدار ما ملت تیزهوش و با ذكاوت ایرانی لازم دیدم این نكته را یادآور شوم كه سخنان احمدی‌نژاد نه بدیع و تازه است و نه خلاقیتی در آن نهفته، بلكه تكرار كلمه-به-كلمه‌ی سخنان مرحوم شریعتی‌ست، تنها با این تفاوت كه احمدی‌نژاد در زمان اوج همه‌گیری سخنان شریعتی جوانی حدوداً بیست‌ساله بوده و شریعتی دوران میان‌سالی را سپری می‌كرده است. اینكه سه‌دهه پس از افول عصر فرهمندی گفتمان شریعتی، بار دیگر همان گفتمان، آن‌هم توسط فردی با مشخصات فكری احمدی‌نژاد، بازتولید می‌شود هم جای شگفتی دارد و هم جای تأمل. حتی جای شگفتی هم نیست، بلكه تأملی دقیق‌تر و واكاوی ظریف‌تری نیاز است كه تا كنون كمتر بدان پرداخته شده است.

اینجاست كه اهل نقد و نظر می‌بایستی رشته‌های پیوند تفكر ایدئولوژی‌محور شریعتی را با اركان فكری نظام حاكم كنونی روشن كنند و برای نسل امروز از اشتباهاتی بگویند كه حتی اگر در پس آنها نیت خیرخواهانه‌ی نظریه‌پرداز نهفته باشد اما پیامدهای ناگوار عملی آن، چیزی از خبط و خطای فاحش نظریه نمی‌كاهد. آری، به قول دكتر سروش، حساب نظریه از نظریه‌پرداز جداست حتی اگر او فردی چون شریعتی باشد كه بسیاری از اندیشه‌های او، سه دهه است بر سیاست و حكومت ایران سایه افكنده است.

جمعه، آذر ۱۸، ۱۳۸۴
7 این رشته سر دراز دارد!
با خواندن یادداشت داریوش محمدپور كه با سوز و گذار تمام، از نابخردی مسؤولان و مصادره-به-مطلوب كردن القاب دینی نالیده بود، بد ندیدم چند نكته‌ای را هم به این یادداشت بیفزایم.
از قضا مسؤولان ما در اعطای القابی چون "شهید" هم سخاوت‌ بسیار دارند و هم خساست بسیار! درست به یاد دارم كه چند سال پیش، پاره‌ای مسؤولان طرحی را به تصویب رساندند كه شهدا را درجه‌بندی كنند! بدین معنی كه فردی كه در جبهه‌ی جنگ كشته شده با فردی كه در ترور به قتل رسیده با فردی كه در بمباران دشمن جان باخته با راننده‌ای كه اتفاقی گذرش به جبهه افتاده و ناگهان سر از لیست شهدا درآورده است، درجات متفاوتی دریافت می‌كردند و البته به همان میزان هم از امتیازات ناهمسانی بهره‌مند می‌شدند. اینكه یك فرد به نیابت شخصی از جانب خداوند به خود اجازه دهد عنوانی مذهبی را اینگونه دستمایه‌ی حاتم‌بخشی‌ها و تبعیض‌های غرض‌ورزانه‌ی خود قرار دهد و به كاوش در میزان خلوص نیت این كشتگان بپردازد، دست‌كمی از سخاوت و خساست در بخشش عنوان "شهید" ندارد.
این داستان البته منحصر به عنوان "شهید" نیز نیست. می‌توان به عنوان مثال داستان "جانباری" حجاریان را در اینجا نقل‌ كرد. چقدر بنیاد شهید مقاومت كرد در رسمیت‌بخشیدن به چنین عنوانی به سعید حجاریان. معنای این مقاومت هم البته روشن بود. اگر می‌پذیرفتند كه حجاریان "جانباز"‌ شده است، معنای آن، محكومیت عمل تروركنندگان بود و نیت باطنی و عقاید سیاسی آنان. اما ...؛
باری، به هر طرف این ماجرا كه نگاه كنیم سایه‌ی گسترده و همه‌-جا-حاضر ایدئولوژی دینی و تفسیر دلخواه و ماكیاوللی آن را به خوبی می‌توان دید.

چهارشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۴
7 چگونه بازگویم حدیث درد را؟



























سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۴
7 یاد یاران یار را میمون بود ...
یكی دو روز پیش به آمارگیر وبلاگ نگاه می‌كردم كه چشمم به نام دوست گرانمایه و زیباقلمم، جناب ف.م.سخن افتاد. از آنجا كه تمامی فیلترشكن‌هایم از كار افتاده‌اند، صبر كردم تا متن نوشته‌اش با سرویس خودكار بلاگ‌لت به دستم برسد. امشب پیش از آماده شدن برای سفر به تهران، نوشته‌اش را خواندم. او در این یادداشت از وبلاگ‌هایی كه می‌خواند سخن به میان آورده بود، از حسی كه در نخستین نگاه به صفحه‌ی یك وبلاگ به او دست می‌دهد، از احساسی كه با باز شدن یك صفحه در دل و ذهنش جان می‌گیرد. از برداشتی سخن گفته بود كه نه از نوشته و مغزه و جانمایه‌اش، كه از رنگ و لعاب وبلاگ به ذهنش رسوخ می‌كند، از پیش‌زمینه‌ای كه یك نویسنده در پس‌زمینه‌ی ذهنی‌اش ایجاد كرده؛ در یك كلام، "نخستین نگاه" را معنا كرده بود. من نیز بخت‌یار بودم كه در سیاهه‌ی ایشان جای گرفتم كه پیام ایرانیان را اینگونه توصیف كرده بودند:

پیام ایرانیان: جوانی از دست رفته. پختگی. غم ِ محبوس. دقت در بیان فکر. دقت در انتخاب اجزای نوشته و سوهان زدن آن تا سر حد شفافیت. در جست و جوی راه: راه بیرون رفتن از بن بستی که همه ی ما در آن گیر کرده ایم. راهی درست با مقصد معلوم. راهی برای همه ی ایرانیان

دوست خوش‌فكر و دوست‌داشتنی‌ام، قلمی به غایت سلیس و روان دارد. قلمش را وامدار انبوه كتاب‌هایی‌ست كه برگ-به-برگ خوانده و جان كلام‌شان را حریصانه بلعیده است. نثر او نمونه‌ی آموزنده‌ای‌ست برای آنان كه در پی نثری زیبا و آهنگین می‌گردند كه دلنشین و فاخر و همه‌كس‌فهم نیز باشد و از دست‌اندازهای سجع كسالت‌آور و تپق‌های سره‌نویسی دیگرآزارانه‌ی فارسی‌پرستانه به دور باشد. خواستم در این میان، صحبت را به وبلاگ نیك‌آهنگ بكشانم و نقبی به وبلاگ او بزنم كه دیدم نوشته از قد و قواره‌ی "نیم‌نگاه" بلندتر شد. ناگزیر آن را به شبی دیگر وامی‌گذارم.

دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۴
7 عجب صبری خدا دارد
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه‌ی اول
که اول ظلم را می‌دیدم از مخلوق بی‌وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
به روی یکدگر، ویرانه می‌کردم
اگر من جای او بودم
که می‌دیدم یکی عریان و لرزان
دیگری پوشیده از صد جامه‌ی رنگین
زمین و آسمان را واژگون، مستانه می‌کردم
اگر من جای او بودم
که در همسایه‌ی صدها گرسنه
چند بزمی، گرم عیش و نوش می‌دیدم
نخستین نعره‌ی مستانه را
خاموش آن دم، بر لب پیمانه می‌کردم
اگر من جای او بودم
نه طاعت می‌پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این مردان نامردان می‌کردم
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی‌سامان
هزاران لیلی نازآفرین را
کوه به کوه، آواره و دیوانه می‌کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی‌وفا معشوق را، پروانه می‌کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که می‌دیدم مشوش عارف و عامی
ز برق فتنه‌ی این علم عالم‌سوز مردم‌کش
بجز اندیشه ی عشق و وفا
معدوم هر فکری، در این دنیای پُر افسانه می‌کردم
اگر من جای او بودم
به عرش کبریایی با همه صبر خدایی
تا که می‌دیدم عزیز نابجایی
ناز هر یک ناروا-گردیده-خواری می‌فروشد
گردش این چرخ را وارونه، بی‌صبرانه می‌کردم
اگر من جای او بودم؟؟؟
چــــــــــــــــــــرا من جای او باشم؟؟؟
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته
و تاب تمام زشتکاری‌های این مخلوق را دارد
وگرنه من به جای او چو بودم یک نفس
کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می‌کردم
عجب صبری خدا دارد
عجب صبری خدا دارد

استاد معین کرمانشاهی

یکشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۴
7 این نیز بگذرد
این آگهی را كه در هفتان دیدم، دلم ریش شد. دنیا چه گذرا و بی‌وفاست، بیچاره آنان كه در طلبش دست به خون می‌آلایند و در مكر و فریب و حیله، ابلیس را انگشت-به-دهان می‌گذارند. هنوز نام منوچهر آتشی در این آگهی خودنمایی می‌كند: "كارگاه شعر زیر نظر منوچهر آتشی"؛ و او امروز زیر خروارها خاك خفته است اگر چه نامش همچنان بر تارك كارگاه‌های ادبی و هنری این متن می‌درخشد ...

عمر چراغی‌ست كه در بزم وجود
به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است

پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۴
7 [...]

صفحه نخست پیام ایرانیـان