شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۵
7
"حاشیه" را بهجای "متن" نگیرید!
●
انتقاد بهجای اسد علیمحمدی از توجه بیش از حد من به بخش "نیمنگاه" و به فراموشی سپردن وبلاگ اصلی؛ و
پاسخ من به این نقد نكتهسنجانه و بههنگام. ادامهی انتقاد جناب اسد علیمحمدی را در همان پیامگیر میتوانید بخوانید. درست گفتهاند كه:
«جهان چون خط و خال و چشم و ابروست / كه هر چیزی بهجای خویش نیكوست»
چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۵
7
وبلاگ، تصویری است كه انسان دوست دارد از خود به نمایش بگذارد
تصویری تحولیابنده اما مطلوب خود انسان!«وبلاگ، برای اهل شعر، کلمه است و برای اهل موسیقی، نُت و برای اهل نقاشی، رنگ. وبلاگ موجودی است زنده، در حال شدن ِ دائم، در حال تحول مدام، مثل خود انسان. وبلاگ خود ِ انسان است...» این جملات بخشی از مقدمهی یادداشت تازهی
ف.م.سخن است كه زیر عنوان "
من و وبلاگهایی كه میخوانم" نوشته شده است. او در این یادداشت، وبلاگهایی را كه مرتب میخواند توصیف كرده و از حس و حالی كه با دیدن آنها به او دست میدهد سخن گفته و از جای پا و تصویری كه این وبلاگها در ذهنش بهجا نهادهاند خبر داده؛ در این میان البته سهمی هم نصیب این وبلاگ پروبالشكسته شده است.
دروغ چرا؟! من در این موارد بیشتر از آنكه به خود ببالم و باد به غبغب بیندازم كه: «بله! ما اینایم!» دلنگران و مضطرب میشوم؛ چون به چشم خود میبینم با عملكردم "افق انتظاری" در مخاطب پدید آوردهام كه گاه قابل تحقق نیست، حال یا به دلیل مسائل شخصی یا به دلیل آنچه در پیرامونمان میگذرد. اینجاست كه رشته ارتباطی نویسنده و مخاطب سست یا حتی گسسته میشود و ذهنیت و تصور و تصویر افراد (نویسنده و مخاطب) از یكدیگر مخدوش میشود یا دستكم رنگ میبازد زیرا نویسنده قابلیت برآوردن "سطح توقع" و "افق انتظار" مخاطب را -كه خود بهوجود آورده- ندارد و مخاطب هم درست به دلیل پیشذهنیتی كه از یك وبلاگ یا نویسنده دارد و به سبب وجود همین "افق انتظار" در پسزمینهی فكری، به سراغ او میرود. ادامهی این پیوند بستگی دارد به درك متقابل افراد از شرایط و به قول معروف میزان "راه آمدن" دو طرف با هم! البته ممكن است نویسنده درصدد باشد "افق انتظار" جدیدی از خود نمایش دهد و قشر تازهای از مخاطبان را بهسوی خود جلب كند كه این موضوعی جداگانه است و منظور این یادداشت نیست.
● حالا كه Cproxy از كار افتاده و شما هم پشت سد ستبر و سربهفلكساییدهی فیلترینگ باقی ماندهاید، بیدرنگ به این
سایت بروید، ایمیل خود را وارد كنید و منتظر دریافت سیاههی سایتهای فیلترشكن باشید. ایدكم الله تعالی.
● اكبر داستانپور مصاحبهای با دكتر آرش نراقی انجام داده كه بهدلیل مسائل طرحشده در آن، امكان انتشار در روزنامهها را نیافته است. اینك این
مصاحبه در وبلاگ اكبر داستانپور (آب و آیینه) و در سایت شخصی دكتر نراقی منتشر شده است. همین!
● نقدی به یادداشت ف.م.سخن داشتم كه در عنوان همین یادداشت نوشتماش.
7
كار، كار انگلیسیها بود...
در این نشانی میتوانید صدای "
میر اشرافی" را كه خبر از سرنگونی دولت دكتر مصدق میدهد بشنوید. میر اشرافی، از عناصر پرسابقهی وابسته به انگلیس، صاحب و مدیر كارخانهی ریسندگی-بافندگی بارش در اصفهان بود. كارنامهی او پر بود از اغفال و تجاوز به زنان زیباروی كارگر شاغل در كارخانه و پیشكش آنها به دوستان و اعوان و انصارش. به جز این، او كارگران مردی را كه رودرروی او میایستادند مجبور میكرد برهنه وارد حوض وسط كارخانه شوند و پس از این مرحله، تن به ضربات بیرحمانهی كابل بسپارند. در اثر همین تنبهات زجرآور یكی از كارگران كارخانه، سینهپهلو كرد و جان سپرد.
پس از انقلاب، نیروهای انقلاب به دنبال دستگیری او بودند اما او ناپدید شده بود. پس از چندی، با كمك برخی از نیروهای انقلاب، او را در توالت منزل آیتالله پسندیده، برادر آیتالله خمینی، در قم یافتند و برای محاكمه به اصفهان منتقل كردند. به دنبال دستگیری او، فشار محافل خاص برای آزادی او آغاز شد. قاضی امید نجفآبادی (قاضی شرع)، او را در اصفهان محاكمه و به اعدام محكوم كرد، اما با این حال، فشارهای فزاینده برای ممانعت از مجازات او ادامه داشت. هنگامی كه زمان اعدام او فرارسید، امید نجفآبادی، اصفهان را ترك كرد تا محافل خاص نتوانند مانع اجرای حكم شوند. میر اشرافی به جوخهی اعدام سپرده شد و رایزنیهای دوستدارن او بینتیجه ماند اما آگاهان میدانستند انگلیس انتقام این مهرهی سرسپرده و وفادار را خواهد گرفت. مدتی كوتاه پس از این واقعه، قاضی امید نجفآبادی به اتهام لواط در اصفهان بازداشت و به جوخهی اعدام سپرده شد در حالی كه كسی از نزدیكان امید نجفآبادی این اتهام را باور نداشت....
دوشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۵
از طنزهای تلخ تاریخ است كه شعبان جعفری (شعبون بیمخ) درست در روزی میمیرد كه سند رسوای ننگ تاریخی اوست. شعبان جعفری در 28 مرداد متولد شد، در 28 مرداد در سرنگونی دولت قانونی دكتر مصدق شركت جست و در 28 مرداد دنیا را ترك گفت و این در پنجاه و سومین سالگرد آن كودتای شوم و نكبتبار است. بنازم به این تصادفهای حیرتانگیز روزگار و ظرافتهای عبرتآموز تقدیر!!!
یکشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۵
7
یك سوزن به خود، یك جوالدوز به دیگران
دوستانی كه چپ و راست به دستاندكاران
رادیو زمانه خرده میگیرند كه بهدلیل دریافت پول از كشورهای خارجی، "همكار" یا "آلت دست" این كشورها هستند و در راه تأمین منافع آنها گام برمیدارند بد نیست نگاهی به همان وبلاگی كه مینویسند بیندازند و پاسخ دهند سایت بلاگر با چه توجیهی بیآنكه تبلیغی در وبلاگها اضافه كند یا مبلغی بابت فضای اختصاصیافته دریافت كند، چنین فضا و امكانات وسیعی را برای انتشار مطالب و درج عكس، بهرایگان در اختیار كاربران قرار میدهد. قاعدتاً پاسخ دوستان این نیست كه سایت بلاگر از سر رأفت و دلسوزی این كار را انجام میدهد، زیرا ناگفته پیداست در دنیای سرمایهداری هیچكس بدون دلیل حتی یك سنت هم خرج نمیكند و در پس این حاتمبخشی، تحقق هدف و برآوردن منظوری نهفته است.
پس اگر ما خود از چنین امكانات رایگانی بهره میبریم و ناخواسته و نادانسته (یا شاید هم دانسته!) در جهت تحقق مقصود و هدف مسؤولان خارجی سایت بلاگر گام برمیداریم چطور دیگران را بابت استفاده از چنین فرصتها و امكاناتی سرزنش میكنیم؟!
پنجشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۵
7
مرا وبلاگ و حالی بود روزی!
1) روزنامهی شرق، بخش فرهنگ امروز خود را به همایش "
دین و مدرنیته" اختصاص داده بود. تنها انگیزهی من برای خرید نسخهی امروز روزنامهی شرق، همین ویژهنامه بود. گذرا نگاهی به عناوین و اسامی ویژهنامه انداختم و بلافاصله مشغول مطالعهی
مصاحبهی دكتر سروش شدم. انصافاً مصاحبهی خوب و پرباری بود. تأمل و تفكر و نقد این مصاحبه را به دوستانی كه به مباحثی نظیر "نسبت سنت و تجدد" علاقهمندند توصیه میكنم. در ضمن،
مقالهی لطفالله آجودانی در نقد كتاب "نوسازى سیاسى در عصر مشروطه ایران" كه پیش از این با عنوان "تأملى در مدرنیته و مدرنیسم در ایران" در ویژهنامهی كتاب روزنامهی شرق منتشر شده بود نیز حاوی نكات ارزنده و آموزندهای در اینباره است.
2) این روزها حسابی بیانگیزه شدهام برای واكنش نشان دادن به آنچه در وبستان و وبلاگستان فارسی میگذرد. مسدود كردن سایتها و وبلاگها و خط و نشان كشیدنها و نقدهای هتاكانه و جنگ لبنان و هزار و یك اتفاق دیگر هم كه در این وادی بیفتد باز هم انگار نه انگار! ككم هم نمیگزد! آنقدر بمباران تبلیغاتی شدهایم و هر روز بلایی دیدهایم و اعتراض كردهایم و سرافكنده و شرمسار از بینتیجه بودن فریادهایمان از وادی نبرد برگشتهایم كه گویی همهچیز برایمان عادی و معمولی است. این مدت، بهسختی گرفتار زندگی بودم و انبوه كارها دست و پایم را بسته بود. البته صادقانه بگویم، اگر اینگونه هم نبود باز هم حس و حالی برای نوشتن نبود. فعلاً سرم گرم مطالعه است تا چه پیش آید ....
دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۵
از بخش نظرگیر وبلاگ
اكبر، رسیدم به این
صفحه. هنوز كامل بارگذاری نشده بود كه از نوای دلنشین و هوشربای موسیقیاش، سرمست شدم. این ترنم روحنواز، مرا به دنیایی كشاند كه مدتها بود آن را تجربه نكرده بودم. حسی زیبا و كمیاب؛ در خلوت ماندن و از خود با خود سخن گفتن.
این نغمهی حزنانگیز مرا به سفری به درون واداشت؛ به راه رفته، به راه پیش رو، به كورهراههای بین راه و به هزار و یك حس و احساسی كه توصیف و تبدیلشان به "كلمه" و "جمله"، كار كسی چون من نیست. آرام آرام از این دنیای آمیخته با حسرت و اندوه و شادی بیرون میآمدم كه به یاد اوایل وبلاگنویسی افتادم. آنوقتها، ترنم و نوایی را همراه مطالب وبلاگ، پیشكش خواننده میكردیم. یادم آمد كه مخاطبان چه شكایتها میكردند از این هدیهی اجباری. مینالیدند از وقتی كه باید صرف بارگذاری وبلاگ شود. راست میگفتند؛ باید پخش آهنگ را انتخابی میكردیم. تا اینكه یك روز به این نتیجه رسیدم كه حتی وجود این هدیه اجباری، خواننده را آزردهخاطر میكند. قیدش را زدم و به نسیم سحرگاهی صبا سپردمش. نه! این جملات هم نمیتواند مرا از این دنیای دیرآشنا برون آورد. تنهام را برهنه میكنم و در خنكای این بركهی زلال، آبتنی میكنم. روی آب شناور میشوم و خود را به این ترنم مسحوركننده میسپارم ....
جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۵
7
پادزهر جنگ، عشق و آزادی است
پنجشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۵
سهشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۵
احمد زیدآبادی:
در میانه غوغای جنگ خونبار خاورمیانه، خبری كوتاه دلم را فروریخت. وقتی شنیدم آرزو كردم كه ای كاش مانند برخی خبرهای مشابهی كه در سال های اخیر انتشار یافته شایعه باشد، اما افسوس كه خبر درست بود. مقام های زندان اوین تایید كردند كه اكبر محمدی در زندان درگذشته است.
دلم آشوب و سینه ام تنگ و چشمم اشكبار است. آرزو دارم فریادی برآورم تا آنچه از درد در گلویم حقنه كرده، بیرون ریزد.
تمام وقایع سال های گذشته در برابرم رژه می روند به ویژه سرنوشت چند جوانی كه حادثه كوی دانشگاه تهران پای آنان را به بازداشت و محاكمه و زندان كشاند، زندانی كه گویی برای آنان پایانی ندارد.
از آنچه بر آنان رفت و می رود، نمی خواهم بگویم كه حدیث كهنه ای است، فقط می خواهم اندكی درباره اكبر بنویسم كه حدود چهار ماه با او در یك بند بودم.
او كه خدایش غریق لطف و رحمت خویش گرداند، صاف و صادق بسان آب زلال بود. این نكته را همه اطرافیانش معترف بودند. او خونگرم و مهربان بود. این را همه معترف بودند. او اهل ادعا نبود. این را همه می دانستند. او رنج بسیار برده بود. این را شاید همه نمی دانستند.
نمی دانم چگونه از رنج اكبر سخن بگویم. او مدت ها زیر حكم اعدام بود و چه كسی می داند كه زیر حكم بودن یعنی چه او مدت ها در انزوا و بدون ملاقات بود. او سال های شباب خود را در زندان گذراند. سال پیش كه در پی گذرنامه ام این سو و آن سو می رفتم، او را در محل دادستانی دیدم. كمی چاق شده بود. برای گرفتن مرخصی طولانی به منظور مداوا و تحصیل آمده بود. مثل همیشه بشاش و مهیج اما به نظرم از درون به غایت رنجور بود. برای لحظه ای با خود اندیشیدم كه بیش از این توان تحمل رنج و فشار را ندارد. طبق معمول دلداری اش دادم: می گویند قرار است دانشجویان زندانی ماجرای كوی دانشگاه آزاد شوند شاید این بار حقیقت داشته باشد. گفتم دیگر دلیلی برای نگه داشتن شما در بند نیست و اگر هم آزادتان نكنند مرخصی تان را تا پایان یافتن محكومیت تان تمدید می كنند. گفت: شما كه مثل همیشه خوشبینید با مرخصی اش موافقت كردند، اما مشخص نشد تا به كی.
می دانستم كه به آمل رفته است. گمان می كردم دوران رنج و اندوه خود و خانواده اش به پایان نزدیك می شود به خصوص آنكه منوچهر هم چند روزی به مرخصی آمده بود. وقتی شنیدم بار دیگر در آمل دستگیرش كرده و به زندان اوین آورده اند، شگفت زده شدم.
اكبر بار دیگر به زندان افتاد و می توانم حدس بزنم كه این تا چه اندازه او را خشمگین و عاصی كرده است.
انسان در بند نباید خشمگین شود، اما اگر شد، چیزی جز تن و جان خود برای رها كردن خشم خود به سوی آن نمی یابد. بدین ترتیب تن گرسنه می ماند و اگر خشم فراتر رود، تشنه هم می ماند. در زندان اعتصاب غذا غیرقانونی شمرده می شود، از همین رو مسئولان زندان تصور می كنند كه چیزی كه غیرقانونی است، وجود خارجی هم ندارد. انكار یك واقعیت، فرد اعتصابی را خشمگین تر می كند تا آنجا كه به این مرحله می رسد تا دهان خود را بدوزد و اگر تاثیر نداشت با مرگ خود كه قابل انكار نیست، ادعای خود را به ثبوت رساند. مسئولان زندان البته آنقدر هوشیار هستند كه نگذارند یك اعتصابی با مرگ خود ادعای خویش را اثبات كند، اما اكبر استثنا شد چرا كه به واقع نیز یك استثنا بود.
صفحه نخست پیام ایرانیـان