یکشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۵
خوب میدانم كه انتشار یادداشت "
روشنفكری دینی، توهم یا واقعیت؟"، كام دینداران و دینمداران را شیرین كرده است. من البته نه از روی خوشایند و بدآیند دیگران كه از روی دیدگاهها و دریافتهای خود، آن یادداشت را نوشتم. یكی از محورهای اصلی آن یادداشت، جدا كردن حوزهی كاركرد "عقل" و "عشق" بود و هر آنچه كه از جنس این دو است؛ مانند تعقل و تعبد، عقل و ایمان، عقل و عاطفه و نظیر اینها. در سایهی این جداسازی بود كه مفهوم "روشنفكر" و "دین" را تبیین كردیم و توانستیم "روشنفكر" و "دین" را به عناصر سازنده و مفاهیم زیرمجموعهای، تجزیه كنیم و نشان دهیم همنشینی ایندو نه تنها ممكن كه ضروری است و میتوان مفهوم روشنفكری دینی را بدینترتیب بهخوبی توضیح داد و از وجود و ماهیت و امكان و ضرورت و كاركرد آن، بهراحتی دفاع كرد. یادداشت حول این محور پیش میرود و به وجوه موضوع روشنفكری دینی میپردازد.
اما جدا كردن حوزهی كاركرد "عشق و عاطفه" از "عقل و مصلحت"، نتایج دیگری هم در پی دارد. درست با همین مقدمهچینی، كشتار انسانها از دیدگاه روشنفكرانه، انسانگرایانه، روزنامهنگارانه و بشردوستانه، بیبرو برگرد محكوم میشود اما از دیدگاه سیاستمدارانه و استراتژیك، قابل دفاع میگردد. كسی كه بر صندلی حكومت و حاكمیت مینشیند، به اقتضای مسندی كه بر آن تكیه زده است بارها و بارها با حوادثی روبهرو میشود كه برای فرونشاندن آنها، چارهای جز صدور دستور كشتار انسانها وجود ندارد (نظیر شورشهای قومی و حركتهای آشوبطلبانه). به جز این، برای حفظ كشور، حكومت، حاكمیت و منافع ملی، ناچار خواهد شد از جان انسانهایی دیگر هزینه كند (نظیر حفظ شعاع امنیتی و عمق استراتژیك یك كشور در مناطقی از جهان كه موجودیت و بقای حكومت و یكپارچگی یك كشور را تضمین میكند). اینجاست كه تفاوت نگاه بیرون از قدرت و نگاه از درون قدرت روشن میشود. ممكن است كسانی بپرسند از كجا معلوم كه حاكم، نه برای حفظ منافع ملی یك كشور كه برای منفعت شخصی خود چنین دستوراتی صادر نكند؟ این پرسش درستی است اما بحث ما را مخدوش نمیكند. حتی به فرض اینكه یك حاكم، هرگز منافع شخصی خود را در صدور چنین دستوراتی دخیل نكند باز به اقتضای مسند و موقعیتی كه دارد و با توجه به وضع جوامع و مثالهایی كه آمد، وقوع چنین حوادث یا لزوم اتخاذ چنین سیاستی بسیار محتمل است.
هدف من از گوشزد كردن این موضوع تذكر این نكته است: دوستانی كه با شتابی روزافزون به سوی حكومت و مسندهای آن میشتابند و ازهماكنون خود را در قامت وكیل و وزیر و استاندار و رییسجمهور میبینند با چشمانی باز و ذهنی آماده به سوی این هدف حركت كنند. در مسند سیاستمداری، حرمت جان انسانها نسبی است. سیاستمدار گهگاه ناگزیر میشود حكم به ریختن خون صدها بلكه هزاران انسان بدهد. اگر تحمل چنین شرایطی را ندارید تا دیر نشده در راه خود تجدیدنظر كنید. عرصهی روشنفكری و روزنامهنگاری پذیرای آرای انساندوستانه و بشرخواهانهی شما خواهد بود. عرصهی استراتژیستها و سیاستمداران جای چنین انسانهایی نیست. گفتم تا بدانید ...
پینوشت:
به موقعیتهای آرمانی تكیه نكنید. نگویید كه هدف از در دست گرفتن حكومت، كاستن رنج و درد انسانها و ایجاد بیشترین رفاه و شادی و لذت و سعادت برای آنهاست و بر اساس این اهداف و مقاصد، جان انسانها مطلقاً محترم است كه میدانیم اقتضائات دنیای واقعیت جز این است. حتی اگر ادعای كاهش رنج و درد انسانها را بپذیریم چه تصمیمی میگیرید وقتی ناچار میشوید دست به جنگ پیشگیرانه بزنید یا جنبشی تروریستی را در نطفه خفه كنید در حالی كه نه آن كشور و نه آن جنبش هنوز دست به سوی اسلحه نبرده است اما اطمینان دارید اگر روزی این كار را كرد جان هزاران هزار انسان بیگناه به خطر خواهد افتاد. شما ناچارید امروز جان انسانهایی را بگیرید تا فردا جان انسانهایی دیگر در معرض خطر قرار نگیرد. شما ناچارید "اینگونه"، رنج و درد انسانها را بكاهید. آیا حاضرید؟!
یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۵
● اینهمه اصرار بر روشنفکری دینی چرا؟ / ف. م. سخن [
نشانی]
چرا روشنفکران دینی اصرار دارند که روشنفکر دینی نامیده شوند و نه روشنفکر؟ چه محتوایی در روشنفکر دینی نهفته که روشنفکر ِ بدون پیشوند و پسوند آنرا فاقد است؟ اما سوال مهمتر اینست که فایدهی چنین بحثهایی اصولا چیست؟ اینهمه باریک شدن بر یک عبارت چه دردی از جامعهی ایران درمان میکند؟
● گفتاری تحلیلی به سبك عباس عبدی! [
نشانی]
شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۵
7
ازدواج رازآلود و دردآور سیاستورزان
كاخ و زندان، جلوههای غایی و عریان عرصهی سیاست هستند. فاصلهی میان این دو جایگاه، گستره و پهنهی سیاستورزی را بهخوبی نمایان میسازد. در ناصیهی هر سیاستورزی، كاخ یا زندان یا هر دو (یا سایهی پررنگ آنها) نوشته شده است. سیاستورز، ناچار است در هنگام ازدواج و كشیدن پای انسانی دیگر به سرنوشت محتومی كه در انتظار اوست، فراز و فرود راه پیش رو را بدو گوشزد كند. كسی كه شریك انسانی دیگر در چنین سرنوشت محتوم و مقدری میشود باید بداند كه ممكن است روزی در كنار شوی خویش، در مقابل هزاران دوربین ریز و درشت قرار گیرد و تصویرش به تمامی جهان مخابره شود و بر روی جلد معتبرترین و پرشمارترین نشریات جهانی منتشر شود اما این امكان نیز هست كه ناچار شود شكنجههای تحملناپذیر و تنهایی طولانیمدت و زندگی زجرآور و دردناك و همراه با هول و هراسی را تحمل كند كه حاصل فعالیتهای همسر خویش است. حال، آیا كسی جرأت و جسارت گفتن این حقایق وسوسهانگیز و هوشربا اما ترسناك و اندوهبار را دارد؟ كسی یارای بازگو كردن هر دو جلوهی زشت و زیبای سیاستورزی را در خود میبیند؟ كسی میتواند غایات دلفریب و دلهرهآور سیاست را برای همسر خویش ترسیم كند؟ و آیا كسی میتواند این حقایق عریان و تلخ را بشنود و تصمیمی عاقلانه بگیرد؟
[جـــان؟]
پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۵
1- جهانبگلو چه میگوید؟ [
نشانی] / ف.م.سخن
2- روشنفكری دینی، توهم یا واقعیت؟ [
نشانی] / مسعود برجیان
3- اكبر گنجی و پیشتازی روشنفكری دینی [
نشانی] / مسعود نقرهكار
4- روشنفكری دینی؟ [
نشانی] / احمد فعال
بد نشد این بحث؛ امیدوارم منتقدان روشنفكری دینی هم عرصهی نقد را محترم و مغتنم بدانند و به میدان بشتابند.
دوشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۵
كتابخانهی روزنامهی شرق در روز 25 تیرماه، پر و پیمانتر از قبل روی پیشخوان روزنامهفروشیها رفت. بیشتر كتابها برایم نامآشنا بودند. گرچه به جز حوزهی ادبیات داستانی، در دیگر رستهها (سیاست و تاریخ و اندیشه) كتاب جدیدی ندیدم. جذابیت این شماره بیشتر بهخاطر مقالات آن در معرفی و نقد كتابها بود. اگر وقت و حوصله و رغبت دارید، سری به این
ویژهنامه بزنید.
● راستی تا یادم نرفته بگویم، لبنان همهاش مقاومت و جهاد و شهادت نیست. تصویر خود را از
لبنان اصلاح كنید؛ مخصوصاً شما هموطن عزیز!
جمعه، تیر ۲۳، ۱۳۸۵
7
پهلوان اكبر! این ره كه تو میروی ...
این
مقالهی ف.م.سخن مرا یاد یكی از ماجراهای زندگی ابوذر (یكی از اصحاب پیامبر) انداخت. ابوذر در مسافرت بود. به او خبر دادند كه عثمان در سفر، نماز را كامل خوانده است. ابوذر برافروخته و عصبانی لب به اعتراض گشود كه: «من همراه پیامبر به سفر رفتهام. به چشم خود دیدهام كه او نماز را شكسته میخواند نه كامل». ابوذر این را گفت و خود به نماز ایستاد و نماز را كامل خواند!
اطرافیان به او اعتراض كردند كه پس این همه اعتراض تو از سر چه بود؟! تو كه نماز را كامل خواندی! ابوذر گفت: «مهمتر از كامل خواندن نماز، حفظ اتحاد و همبستگی و همدلی مسلمانان است».
*****من واقعاً نسبت به این موضوع تردید دارم كه این همرهی ناموافق، كار درستی است. جهان البته در این میان، جلوهای از اتحاد و همبستگی را در میان ما خواهد دید؛ اما چه سود؟ اعتصاب غذا كه پایان یافت هر كس به سویی خواهد رفت. حدیث اتحاد و همسویی در كشور ما بیش از آنكه بر سر اصول و اشتراكات باشد بر سر نابودی و ستیز با دشمن مشترك بوده است. این حدیث دیروز و امروز نیست؛ تاریخ ما اینگونه است. ف.م.سخن خود به این موضوع اشاره كرده و خواسته تا دیر نشده پرسش فردا را همین امروز بپرسد و پاسخش را بشنود.
فكر میكنم اگر قرار است همراهی و همسویی در كار باشد این همراهی میبایست هم در ارزشها باشد هم در روشها. وقتی با روشی مخالفایم پس میدانیم كه این راه و روش به هدفی كه در ذهن ماست ختم نخواهد شد یا دستكم كاری بیهوده است. پس علت همراهی ما چیست؟ تنها نشان دادن جلوهای از اتحاد؟ آنهم اتحادی كه میدانیم مقطعی و سست و ناپایدار است؟ در انجام كاری كه سودی نیست چه حكمتی است؟ چون راه دیگری در پیش رو نداریم؟ من افق پیش رو را اینگونه نمیبینم. گمان من این است كه راههای دیگری هست. تنها راه، اعتصاب غذا و همراهی و همسویی مقطعی در این ماجرا نیست. ف.م.سخن خود بدین پرسش پاسخ گفته است:
«کار نویسنده انقلاب کردن نیست؛ کار نویسنده فعالیت مستقیم سیاسی نیست؛ کار نویسنده نفوذ در فکر و دل مردم است. امروز، در تهران ِ ده میلیونی، نه در تاکسی، نه در اتوبوس، نه در هیچ جای دیگر، چیزی از اعتصاب غذای فعالان سیاسی نشنیدم؛ پرسیدم و جوابی نگرفتم. کسی چیزی نمیدانست. وظیفهی نویسنده، آگاه کردن مردم به چنین رویدادهایی است برای همراه کردن آنها؛ برای بیدار کردن آنها.»
پینوشت:
احساس من این است (و امیدوارم كه بر خطا باشم) كه در این چندماهه، هرگاه ف.م.سخن دربارهی اكبر گنجی مینویسد به تناقضگویی میافتد. احساس میكنم میان عقل و دل او یكرنگی نیست. نوشتههایش در اینباره، جلوههایی از آرزوهای دل و نهیبهای عقل را، توأمان در خود دارد و البته كیست كه تاكنون صدای چكاچك شمشیرهای عقل و دل را در نبردهای هر روزهشان نشنیده باشد.
بازخورد این یادداشت به قلم پارسا صائبی:
مسعود جان به راه بهنود مرو!
اشاره: جدى نگيريد. اين نوشته شوخى با دوست عزيز مسعود برجيان است. اميدوارم نرنجد! سراغ بقيه دوستان هم خواهم رفت.
مسعود جان برجيان که پيام ايرانيان را هى به اينور و آنور مىفرستد، به قول همشهرىها همچينى سرحالس! پارسال همين موقعها بود که نوشت: «اکبر جان به راه سيرجانى مرو!» مىگويند تا اين پيام ايرانيان را به گوش اکبر گنجى زير سرم رساندند، گفت: مسعود جان! حالا که شما مىفرماييد چشم و در دم افطار کرد و به راه سيرجانى ديگر مرفت. امسال مسعود
نوشته است: «پهلوان اكبر! این ره كه تو میروی...» مىگويند گنجى از لندن پيغام فرستاده مسعود جون اين راه که ديگه راه سيرجانى نيست برادر من، مىگذارى کارمان را بکنيم يا نه؟!
نمونهای از همزیستی مسالمتآمیز سنت و مدرنیسم!!! با دیدن این عكس به یاد كسانی افتادم كه برای نصب ماهواره به خانههای مردم میروند. دوستی تعریف میكرد كه شخصی كه برای نصب ماهوارهی او آمده بود، برای پیدا كردن جهت مناسب ماهواره، یك قبلهسنج از كیفش درآورد (!!!) و در یك چشم بههم زدن، جهت پخش كانالهای اروپایی (كه بیشتر موسیقی و رقص است) را پیدا كرد!
یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵
7
آری، روزی روزگاری 18 تیری بود...
آری، روزی روزگاری 18 تیری بود...
جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۸۵
7
رویگردانی از نوشتارهای طولانی
امروز با خودم فكر میكردم چرا مدام تأكید میشود كه از نوشتههای طولانی در فضای وب، استقبال چندانی نمیشود؟ آیا چنین نوشتههایی از ابتدای پاگیری وبستان فارسی با بیاشتیاقی خوانندگان روبهرو شدهاند یا اینكه این موضوع نیز مثل بسیاری دیگر از چیزها بر اثر تكرار مدام توسط عدهای خاص، كمكم به باوری عمومی و پیشفرضی واقعی تبدیل شده است و نتیجه آن شده كه مخاطبان سایتها و وبلاگها، بلافاصله با دیدن مطلبی طولانی، خواندن آن را به وقتی دیگر موكول میكنند یا كلاً از خیر آن میگذرند. فكر میكنم هر دو عامل در كنار همدیگر در ایجاد چنین باوری مؤثر بودهاند. نكتهی جالب اینكه یك نوشتهی طولانی، چندان شوقی در مخاطبان برای مطالعه برنمیانگیزد اما اگر همان نوشته را به دو یا سه بخش تقسیم كنید و در یك یا چند روز به دنبال هم رویخط بفرستید، با اشتیاق خوانده میشود و خوانندگان، اغلب سراغ بخش بعدی نوشته را میگیرند. آیا این وضعیت، حاكی از سیطرهی نوعی باور مصنوعی و روانشناسی خاص در مخاطبان وبستان فارسی نیست؟
پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۵
این چند روز، وقت و حوصلهام برای مقالهخوانی در اینترنت برگشته. عصرها مینشینم و سه-چهار مقالهی اینترنتی را جدا میكنم و میخوانم. بیشتر اوقات یادم میرود كه چاپگر (پرینتر) بغل دستم یا بهتر بگویم جلوی چشمم، حاضربهیراق و قبراق، آمادهی تبدیل صفحهی اینترنتی به صفحهی كاغذی است. چشم میدوزم به مونیتور و غرق خواندن میشوم. بعضی مقالات واقعاً میچسبد. به برخی هم انتقاد دارم اما مطمئن هستم مقالاتی كه اینگونه در اوج آمادگی فكری و ولع روحی خوانده شوند به این زودیها از یاد نخواهند رفت. نشانی بعضی از آن مقالات را اینجا میگذارم:
● جهانبگلو چه میگوید و چرا باید زندانی شود؟ [
نشانی] / با اشارهای به بحث همیشگی جهانبگلو در رد عبارت "روشنفكری دینی"
● جلد دوم خاطرههای ریشهری [
نشانی]
● چند کلمه در باب نقد اجتماعی و نویسندگی [
نشانی]
● آقایان نكند قرار است خدا شوید [
نشانی]
● غفلت از نازایی سنت [
نشانی] / امروز و فردا یادداشتی در همین ارتباط خواهم نوشت.
● تقسیمهای سقیم؛ دربارهی سبکِ بیانی مصطفا ملکیان [
نشانی] و این هم
نقد این یادداشت
● همانطور كه انتظار داشتم
پاسخ من در دنبالهی این كامنت، نویسندهاش را به
واكنش واداشت.
دوشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۵
این چند روز را در هُرم گرمای طاقتفرسای خوزستان بودم. سفر را از اصفهان آغاز كردیم و برای نزدیكتر شدن راه تصمیم گرفتیم از راه زیبا اما پرخطر اصفهان-ایذه برویم. چندین ساعت در میان راههای پرپیچ و خم و هراسناك جادهی اصفهان-ایذه راندیم و از دیدن مناظر بكر و طبیعی آن كیفور شدیم. كوههای سر به فلك كشیده، چه آنها كه با تكدرختان كوهی پوشیده شده بود و چه آنها كه مثل ادویهجات ریخته شده در ظروف شیشهای، لایهلایه و البته لخت و عور هستند، انسان را به تأملی عمیق در عظمت جهان میخوانند.
از زمان احداث سد كارون سه به خوزستان نرفته بودم. این بار منظرهی دریاچهی آبیرنگ و زیبایی كه در میانهی كوهها جا خوش كرده بود و نورافشانی خورشید را به زیبایی تمام بر سطح خود بازمیتاباند، بهراستی دیدنی و بهیادماندنی بود. هنگام ظهر در یك قهوهخانهی بینراهی در جوار دیواری كه یك سقف فلزی بر آن سایه انداخته بود لمیدیم و از سوزش آفتاب تیز ظهر گریختیم و جای شما خالی گوشت ترد و تازهی كبابشده به دندان كشیدیم. نزدیك عصر بود كه به ایذه رسیدیم و پس از یك ساعتی استراحت در منزل یكی از آشنایان راهی اهواز و فردای آن روز راهی مسجد سلیمان شدیم. ناهار بین راه، آنقدر به دهانمان مزه كرد كه تا فردای آن روز حسابی سیر سیر بودیم. اما امان از اهواز و تلخی دیدارهای كراهتبار و گرمای جانگزای آفتابش. تمامی شیرینی رفتن و رسیدن را از دهان و دماغم بیرون كشید!
حكایت برگشتن من هم حكایت جالبی شد. اول در ترمینال از اتوبوس جا ماندم! بعد نفر نهم لیست انتظار هواپیمایی شدم كه فقط برای هشت نفر از لیست انتظار جا داشت! آخر سر هم با سواری خودم را به ایذه و از آنجا به اصفهان رساندم. در راه برگشتن آموختم كه میتوان در جادهی خطرناك ایذه-اصفهان با سرعت متوسط 100 كیلومتر بر ساعت و گهگاه 140 كیلومتر در ساعت راند و البته سالم و بیدردسر به اصفهان رسید! مشروط بر اینكه رانندهی اتومبیل روزی دوبار این مسیر پرپیچ و خم و كوهستانی را برود و این كار را سالهای سال انجام داده باشد و با تجربهی اندوختهاش مصداق این مثل فارسی شود كه: «كار نیكو كردن از پركردن است».
این بود انشای من در مورد اینكه این چند روز را چگونه گذراندید! آقا اجازه؛ نمرهی من چند میشه؟!
بیربط:
دلالی عشق هم به میهن اهورایی و پاكمان قدم نهاد! مبارك بادش میگوییم و قدومش را گرامی میداریم! در ضمن؛ مبادا لغت دلالی عشق را با برخی عبارتهای بیادبانه جایگزین كنید!
صفحه نخست پیام ایرانیـان