یکشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۴
7
جايزه فرانسوى ها به فيلسوف رمان نويس
در ادبيات ايرانى نوعى چپ زدگى منتشر در فضا در همه آثار ادبى رسوب كرده است. در ايران اغلب نويسنده ها بايد از طبقات محروم باشند، از بدبختى بنويسند، از ظلمى كه به آنها شده بگويند و... و در واقع نوعى ادبيات فلاكت و ذلت بايد در آن باشد. اين نگاه هميشه در ادبيات معاصر ايران مرسوم بوده و شرايط اجتماعى هم آن را بى گمان تقويت كرده است. در هر حال من فكر مى كنم كه ما نيازمند ادبياتى فراتر از ادبيات بورژوا و يا چپ و راست و... هستيم. ادبياتى كه جهانى شود و تمام اين مفاهيم را با ديدى بزرگ و با فاصله بنگرد. اين قدر آلوده به توقع ها و سلايق عقده هاى افراد نباشد. اين فاصله، فاصله فرهنگى است. نه فاصله طبقاتى. چون ما در ايران از يك فرهنگ يك دست و متجانس بهره مند نيستيم. ما خواه ناخواه چندفرهنگى شده ايم.
[...]
مدرنيته بايد در خلقيات و روحيه ها و رفتار ها نهادينه شود. رفتار ها در ايران به علت دوران سكولاريسم چندده ساله كه از زمان پهلوى آغاز شد، تا حدودى جا افتاده. خيلى از خلقيات عوض شده و تغيير يافته است. با انقلاب سعى شد كه ايران را به يك فضاى ديگرى برگردانند، اما نگرفت. چون خلقيات مردم عوض شده بود. شايد تنها علت مهم مهاجرت ايرانيان به خارج فقط نياز متمتع بودن از مزاياى آزادى ها نبود. چون پيش از انقلاب هم اين آزادى ها وجود نداشت. بلكه خلقيات جديدى كه به واسطه انقلاب پديد آمده بود، آن چنان براى ايشان نامانوس بود كه وحشت كردند. اين همه مهاجرت فقط به دليل آزادى نبود. بلكه به دليل جو جديدى بود كه براى خيلى از افراد ناآشنا بود. حالا در همين دنياى پر از تعارضات فرصت فوق العاده اى براى رمان نويس هاى ما به وجود آمده كه هيچ كس از آن استفاده نمى كند.
[
متن كامل مصاحبهی شرق با داریوش شایگان] قسمت نخستین مصاحبه در صفحهی اول شرق را جا نیندازید.
جمعه، آبان ۰۶، ۱۳۸۴
گاهی آنقدر موضوع برای نوشتن در "نیمنگاه" هست كه نمیدانم كدام را انتخاب كنم. گاهی هم البته قلمم لج میكند و نم پس نمیدهد!
چند تن از دوستان خواسته بودند آنها را از احوال خود باخبر كنم. به دو دلیل این درخواست را اجابت میكنم. هم برای پاسخ به محبت بیدریغ دوستان و رفع نگرانی آنها و هم برای آنكه تجربهای باشد برای دیگرانی كه به این حال دچار میشوند.
نشستم و چند طرح كوتاهمدت و درازمدت ریختم. اول خوب فكر كردم تا یك مقطع زمانی را كه در آن شاد بودهام پیدا كنم. نوروز 83 زمان مناسب و نزدیكی بود. شروع كردم به بازسازی آن فضا. چیدمان اتاق، موسیقیها، كتابها و خلاصه هر چه یادآور آن فضا بود آماده كردم. اتاق را به همان شكلی كه در نوروز 83 بود مرتب كردم. آهنگ زیبا و آرامشبخش وبلاگ
عباس معروفی را موسیقی لحظههایم ساختم. گوش سپردم به آهنگ جاودانه و سحركنندهی "باران عشق" ساختهی ناصر چشمآذر كه پس از ده دوازده سال گوشدادن هنوز از آن سیر نشدهام. عطر خوشبویی را استفاده كردم كه مرا به یاد گذشتههای دلشادم میانداخت. خلاصه فضای پیرامون را طوری ترتیب دادم كه از هر نظر شبیه آن مقطع زمانی شود. از طرف دیگر سعی كردم ظاهرم را عوض كنم. كمی به سر و وضعم برسم و از این قیافهی تكراری خارج شوم. چون حال درونی مردها را هم میتوان از وضع سر و صورت و لباس آنها تشخیص داد! سرتان را درد نیاورم. این چند كار در كوتاهمدت جواب میدهد. جراحی اساسی و راهحل بلندمدت هم البته در حال انجام است.
چهارشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۴
7
شانههای پُرمهرتان را میبوسم
همه را
نگران كردم. بیش از همه دوست گرانمایهام
حسن درویشپور را. ایمیلی فرستاد كه اضطراب و سراسیمگی در آن موج میزد. قطره اشكی از گونهام چكید وقتی این همه لطف و محبت او را دیدم. نه تنها محبت او كه ابراز لطف و همدردی بسیاری دیگر از دوستان عزیز را. هم سراغی از من گرفته بودند و هم سراغی از مادرم. نام این دوستان را هرگز فراموش نخواهم كرد. آنان بودند كه در این لحظات تنهایی و غربت و سفر به درون، مرهمی بر زخمهایم نهادند و مرا میهمان لطف و بزرگواریشان كردند.
در زندگیام جز دست مادرم دست هیچكسی را نبوسیده ام. پس اجازه بدهید سنتشكنی نكنم. به رسم هموطنان خوزستانی، از روی محبت، شانههای پُرمهر تكتك شما را میبوسم. دستان پُرمهر و قلبهای پرمحبتتان از شراب طربانگیز و نشاطآور شادمانی و سرزندگی لبالب باد.
حالیا به جراحی درونم مشغولام. وجودم را روی میز تشریح گذاشتهام و تارهای روحم را از پودهای جسمم جدا میكنم. امیدوارم این جراحی دردآور، التیامبخش دردهایم باشد. چنین باد!
یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۴
7
مادر، بار دیگر در بستر درد
از بالین مادر بازمیگردم. مادر، برای چهارمین بار در فاصلهی یكسال و نیم گذشته، راهی بیمارستان شده. اردیبهشت پارسال، نوروز امسال، دو هفته پیش و دستآخر این چند روزه. امروز سومین باریست در این یك و نیم سال، كه جسم دردكشیدهی او به تیغ جراحی سپرده میشود. دیروز و امروز ناچار شدم روز و شب تشخیصناپذیرم را در بیمارستان به سر ببرم. نوروز امسال مونس و همراهم در لحظات تنهایی بر بالین مادر "جامعهشناسی نخبهكشی" بود و اینبار "مشروطهی ایرانی". مطالعه در این محیط، حال و هوا و خاطرهی خاص خود را دارد. درست در گرماگرم مطالعه ناگهان رشتهی تمركزت پاره میشود و مجبور میشوی از روی كتاب سر بلند كنی و گوش بسپاری به جیغ ممتد و گوشخراش زنی كه تمام استخوانهای پایش خرد و خمیر شده و باید 6 ماهی میهمان بیمارستان باشد یا به فریادهای پسربچهای كه "مامانی، مامانی" میگوید و شكم بخیهشدهاش را نشان میدهد.
پینوشت:
از منتظر گذاشتن دیگران بشدت متنفرم حتی اگر به اندازه بیرون آوردن كیف پول و پرداخت كرایه تاكسی و منتظر ماندن راننده و دیگر مسافران باشد. این را گفتم تا یادآور شوم كه فراموش نكردهام به انتقادهای این
یادداشت پاسخ دهم. فعلاً گرفتارم و وقتی برای فكر كردن كه هیچ، برای زندگی كردن هم ندارم.
جمعه، مهر ۲۹، ۱۳۸۴
روز به روز پژمردهتر و افسردهتر میشوم. دلمُرده و ساكت، گوشهای كز میكنم و به یك نقطه خیره میشوم. بیآنكه معنی این نگاه را بدانم. كمتر میخندم. اصلاً خندیدن و تبسم را از یاد بردهام. جایی در همین نزدیكی، خود را جا گذاشتهام. منحنی زندگی روز به روز برای فرو افتادن شتاب میگیرد. مشكلات گوناگون دورهام كردهاند. پردهای آهنین مرا از فكر كردن باز میدارد انگار اجازهی ورود به اندرون مغزم را ندارم. پردهای دیگر، زمخت اما نامریی جلوی چشمانم كشیده شده است. اطراف را میبینم اما دركی از آنها ندارم. گویی مات و مبهوت به یك تابلوی سرد و خاموش نگاه میكنم. جهان چه سرد و یخ شده است. كتاب میخوانم. آنقدر میخوانم و میخوانم كه روی صفحات كتاب خوابم ببرد. باد میاید. باد پاییز. بوی عشقهای ناكام. طعم تلخ جدایی. مزهی فراموشنشدنی نم نم باران چشم. جهش برق پایان یك نگاه. و ... واگویههای پراكنده و آشفتهی یك ذهن، یك جسم، یك انسان ....
چهارشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۴
مجموع انتقادهایی را كه به این
یادداشت وارد آمده بود میتوان به سه بخش كلی تقسیم كرد:
1- موضوع "بكارت" موضوع و دغدغهی بخش قابل توجهی از مردم بهویژه جوانان است بنابراین جای طرح و بررسی دارد.
2- مهم نیست كه موضوع "بكارت" موضوع و دغدغهی عمومی هست یا نه. بلكه بررسی خود این موضوع مهم است حال چه "دغدغهی عمومی" باشد چه نباشد. اصلاً وارد كردن چنین فاكتوری در مورد یك موضوع خطاست.
3- مسألهی گنجی هم درست شبیه پردهی بكارت است چون در جامعه، همهگیر و موجآفرین نشد بنابراین میتوان با اشاره به نحوهی مواجهه با موضوع گنجی، مغزهی یادداشت را به نقد كشید، آنجا كه ادعا میكند بدلیل سنخیت نداشتن موضوع پردهی بكارت با دغدغههای روزمرهی مردم، جای طرح آن در این برههی زمانی نیست.
قصد دارم در یادداشتی به این سه نقد پاسخ دهم. اگر یادداشت یادشده را از زاویهای دیگری نیز نقد كردهاید زودتر خبر دهید تا در پاسخم به آن هم اشاره كنم. با سپاس از همهی شما عزیزان.
یکشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۴
7
بحث "تجدد و تجددستیزی در ایران"
روز سهشنبهی همین هفته (26/7/84) در دفتر جبهه مشاركت اصفهان، بحثی را ارائه خواهم داد زیر عنوان "
تجدد و تجددستیزی در ایران"؛ عنوان بحث را از
نام كتاب دكتر میلانی وام گرفتهام. اما موضوعات آن كتاب تنها بخش كوچكی از این بحث را تشكیل خواهند داد. در این چند روزه كه دنبال جمع و جور كردن بحث و یادداشتبرداری بودم دیدم با توجه به مدت زمان اندك، تنها میتوانم فهرستوار به عوامل درهمتنیده تأخیر تاریخی ایران اشاره كنم و برای هر كدام توضیحكی بدهم و البته ارتباطش را با سایر عوامل نشان دهم. همین را هم البته باید غنیمت شمرد!
دوستان روزهدار، افطار را مهمان جبههی مشاركت خواهند بود. پس از پایان افطار روزهداران، بحث را همراه با جلسهی پرسش و پاسخ آغاز خواهیم كرد.
موضوع بحث:
تجدد و تجددستیزی در ایرانارائه دهنده: مسعود برجیان
زمان: سهشنبه 26/7/84 بعد از افطار
مكان: دفتر جبهه مشاركت ایران اسلامی (دفتر اصفهان)- اصفهان، خیابان شمسآبادی، روبروی آموشگاه امید، بنبست شهید انصاری، انتهای بنبست!، جبهه مشاركت ایران اسلامی.
جمعه، مهر ۲۲، ۱۳۸۴
پس از مسابقهی مقالهنویسی چندی پیش، موضوع "اعدام" باز هم سوژهساز شده است. مجید زهری
پرسشی را دربارهی حكم اعدام پیش كشیده كه موجب درگرفتن مباحثهی جالبی در وبلاگ او شده است.
راستی! چند روز پیش
سرمقالهی روزنامهی شرق را مطابق روال معمول، محمد قوچانی نوشته بود. عجیب آنكه
مهدی جامی عزیز به این نوشتهی قوچانی لینك نداده بود! به احتمال زیاد، مشغلهی فراوان باعث فراموشی ایشان شده است! وگرنه اینگونه "سنتشكنی" نمیكردند و این نوشتهی قوچانی را نیز چونان نوشتههای دیگر او مورد لطف و مرحمت خویش قرار میدادند!!!
پنجشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۴
7
نیمنگاه به شیوه زیتون!
1- سایت امروز پس از انتشار
بخش نخست سخنان دكتر ملكیان،
بخش دوم آن را هم منتشر كرد (البته بیاشاره به منبع و مرجع این سخنان!). در پی آن، آقای مرتضی كاظمیان هم
مقالهای را در روزنامهی اینترنتی روز در همین زمینه به چاپ رساند. جالب آنكه ایشان در پایان مقاله به شیوهی روزنامههای مكتوب به سخنان ملكیان اشاره كرده است (سایت امروز 16/7/84). ظاهراً قرار است روزنامههای ما حتی در عرصهی اینترنت هم درست مثل روزنامههای مكتوب عمل كنند و از یك لینك ساده دریغ كنند! واقعاً نمیفهمم علت این امتناع از لینك دادن چیست؟! نمیدانم این كار، عمدیست یا از روی عادت، اما به هر حال هر فضایی اقتضاهای خاص خود را دارد. لینك، معتبرترین و بهترین مرجعیست كه میتوان توسط آن خواننده را در فضای اینترنت به منبع سخن رساند.
2-
حسن درویشپور عزیز پس از مدتی غیبت، قبراق و سرحال به وبلاگستان بازگشته است. یادداشت تازهی ایشان را چند روز پیش دیدم اما گمان كردم این حضور، موقتی و از سر دلتنگیست. اما یادداشتهای پیاپی ایشان مرا سخت شاد و خوشحال كرد زیرا میدیدم رفیق قدیمی و خوشفكر ما سلامتی خود را بازیافته و دوباره وبلاگ را آب و جارو كرده و گرد و غبارش را گرفته و گلدانهای تازه-آب-داده را لب تاقچه گذاشته و شروع كرده به قلم زدن و عطر پراكندن. حسن جان! به خانوادهی دوّمت خوش آمدی! حضور و نشاط و شادابیات مستدام باد!
3- وبلاگهای
مستور و
در جدال با خاموشی پوستاندازی كردهاند و لباس نو پوشیدهاند. هر دو قالب را پسندیدم. هر دو زیبا شدهاند و دوستداشتنیتر. به حُسن سلیقهی هر دو تبریك میگویم.
چهارشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۴
7
نقدی برگفتارهای ملکیان درباره « تجدد و ایرانیت »
صحبت های اخیر
دكتر ملكيان در باب « تجدد و ایرانیت » و بطورخاص پروژه دکتر سید جواد طباطبایی ، بحث های جدی را برانگیخت . آنچه می آید توصیفی از گفتارهای ایشان و طرح پرسش هایی در رابطه با ناسازه های موجود در اندیشه ایشان است.
ملکیان چه می گوید:
1- برخلاف نظر طباطبایی ، مشکلات ما امری بیرونی ( سیاسی ، اجتماعی ، حقوقی و ... ) نیست بلکه درونی بوده راهکار آن توجه به فرهنگ می باشد.
2- دومین نقطه اختلاف ، درباب مولفه های ایرانی بودن است : اساسا" ، مولفه ایرانی بودن چیست ؟
3- نمی توان باورهای قبل از اسلام را ایرانی و اسلام را غیر ایرانی فرض کرد.
4-یکی از بزرگ ترین دروغ ها ، وجود تاریخ و تمدن در ایران است.
5- مرز ایران کجاست ؟ آیا، سمرقند و بخار ، و سایر نقاط جداشده از ایران قدیم جزء ایران می باشند؟
[
متن كامل]
دوشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۴
7
گفتگو با ناخدا حمید کجوری نویسندهی وبلاگ میداف
عبدالحمید کجوری هستم، در دوم بهمن ۱۳۲۳ حدود۳ – ۴ ماه قبل از پایان جنگ دوم جهانی در خاک پاک بوشهر بدنیا آمدم.تحصیلاتم فوق لیسانس علوم دریایی و کاپیتانی کشتیهای اقیانوسپیما از دانشکده دریایی آلمان. تاریخ تولدم دقیق است به این دلیل می گویم دقیق است چون درآن زمان که من متولد شدم، مردم برای فرار از خدمت سربازی تاریخ تولد پسرانشان را چند سال بالاوپایین میکردند. و اما پدرم به دو دلیل تاریخ تولد هر پنج پسرش را درست نوشت چون نخست معتقد بود خدمت نظام برای دفاع از وطن و دفاع از ناموس است دو دیگر میگفت: اینکه جوانها وقتی به سن بلوغ میرسند کلهشان بوی قرمه سبزی میدهد و اینجا است که ارتش با دیسپلیناش از کله شقها آدم میسازد.
[
متن كامل مصاحبه با ناخدا حميد كجوری]
شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۴
حامد قدوسی:
نمیدانم اين دوستانی که اين همه اصرار دارند که لزوم روزه را از روی فوايدش اثبات کنند و بگويند چون «برای سلامتی مفيد است» و «استراحتی برای بدن است» و «انسان را به ياد فقرا میاندازد» و «موجب نظم و انضباط میشود» مستقل از اينکه چقدر حرفشان دقيق و مطابق واقع است به اين فکر کردهاند که دارند امر معنوی را تا حد مفاهيم کتابهای «اخلاق کاربردی برای همه» و «تندرسی در ۲۴ ساعت» تنزل میدهند. راستی يادم باشد از ايشان بپرسم که اگر روزه برای حفظ سلامتی است پس چرا آب خوردن در آن تحريم شده است؟ آب که اتفاقا ضرری برای سلامتی ندارد.
جمعه، مهر ۱۵، ۱۳۸۴
7
بخش پایانی گفتار دكتر ملكیان
با انتشار
دومین بخش از سخنان ملكیان كه حدود یك ماه پیش در جلسهای خصوصی ایراد شده بود پروندهی روایت آن جلسه بسته میشود هر چند همچنان نقدهای گوناگونی بر آرای او نگاشته میشود. در این مدت، دكتر ملكیان را نیافتیم تا از او برای انتشار بخش دوم سخنانش اجازه بگیریم. بهناچار این روایت را به
بایگانی سپردم تا جویندگان حقیقت، هر یك به قدر خویش جرعهای از یكی از جویبارهای معرفت ایران بچشند به امید آنكه روزی این جویبارها به رودهای پرآبی بدل شوند.
چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۴
چند وقتی بود كه ایدهای، ذهنم را به خود مشغول كرده بود. قصد داشتم تا از برخی مباحثی كه در كتابهای اندیشمندان ایرانی خواندهام خلاصهای تهیه كنم و آن را در وبلاگ منتشر كنم. جرقهی این ایده هم وقتی پدید آمد كه به هنگام معرفی كتابی از دكتر سروش به چند دانشجو، ناگهان آنها رمیدند و سنگینبودن و دشواری فهم كتابها و مباحث را علت بیعلاقگی خود نسبت به كتابهای او گفتند.
این ایده را با دوستی مطرح كردم. هدفم این بود كه در متنی به اندازهی یكصفحه، فشرده و جوهر كلام نویسنده را به خواننده عرضه كنم. او ابراز عقیده كرد كه اگر این خلاصهكردنها در پیوندی با مسائل روز ارائه شود جذابیتی دو چندان خواهد داشت.
حال كه چندین نوشته از دكتر ملكیان را خلاصه كردهام حس بدی دارم. جای خودم در میان این متنها خالیست. با انتشار این فشردهها، وبلاگ به تریبون اندیشههای دیگران تبدیل میشود. دامن زدن به برخی مباحث و گرم شدن تنور نقد و انتقاد البته نتیجهی مبارك این كار است. اما در عین حال، بین من و وبلاگ جدایی میاندازد. احساس میكنم از پیام ایرانیان دور افتادهام. خلاصه، تصمیم گرفتم تا یكی دو مطلب دیگر از دكتر ملكیان را منتشر كنم تا دِینی را كه نسبت به او بر گردن خود حس میكنم ادا كرده باشم و اگر از این پس، تصمیم به انجام این كار گرفتم خودم هم در میان گفتار و نوشتار آنها حضور داشته باشم.
سهشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۴
7
و بار دیگر به بند كشیدن یك قلم
هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت اسـت بـر جریدۀ عالــم دوام مـــــــــاتقدیم به
صادق عزیز كه این روزها زخم جگرسوزی به جفا بر تنش نشسته است؛ شاید این بیت مرهمی بر آن زخم دردناك باشد.
شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۴
7
درمانی موقت برای درد چشمانم
یكهفتهایست كه وبلاگخوانی مكتوب را تجربه میكنم. هفتهی پیش 120 هزارتومان از جیب مبارك پرداخت كردم و یك پرینتر لیزری Canon خریدم و جانم را از میخكوب نشستن پای مونیتور خلاص كردم. در این فاصله، اندكی از درد چشمانم كاسته شده. همین هم البته برای من كه از بام تا شام ناچارم این درد را تحمل كنم غنیمتیست. حالا پرینت مطالب
مجید زُهری،
مهدی جامی،
رضا شكراللهی،
عبدالكریم سروش،
علی میرفطروس،
حسن جعفری،
حامد قدوسی،
اسطوره،
محسن مؤمنی و چند نفری دیگر، پیش رویم ردیف شدهاند. وبلاگها را روی كاغذ میخوانم و گوشهای آنها را بایگانی میكنم. با نگاهی به حجم این پرینتها بود كه تازه فهمیدم در این چند سال چه بلایی بر سر چشمانم آوردهام. در همین یك هفته یكی دو مصاحبه و چند مقالهی بهنسبت طولانی اما نغز و دلچسب خواندهام كه نشانی همهی آنها را در وبلاگ
مجید پیدا كردم. به ویژه فصلی از كتاب صیاد سایهها اثر دكتر میلانی و مصاحبههای دكتر نهاوندی. همینجا از او تشكر میكنم.
پینوشت: تعطیلی
خبرچین، برای وبلاگستان غمانگیز بود اما توقف آن حُسن بزرگی هم داشت؛ اینكه لینكدونی مجید زهری پس از چند ماه، به همان غنای سابق برگشت طوری كه كمتر پیش میآید از آن دست خالی برگردم.
صفحه نخست پیام ایرانیـان