شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۴
برای سومین بار از آْغاز سال نو، نام "گنجی" پرطنین و استوار از قلمها شنیده میشود. برای ما كه در هنگام حركت جمعی وبنگاران در حمایت از او، از خود میپرسیدیم آیا او صدای حركت ما را در زندان میشنود، شاید خبری خوشایندتر از یادكرد او از وبنگاران در
دفتر دوم مانیفیست جمهوریخواهیاش و پایداری مردانهاش در راهی كه در پیش گرفته است، نباشد. اینبار اما گروهی از وبنگاران همت كردهاند و
وبلاگی برای پژواك ندای آزادی او راهاندازی كردهاند و در آن، نامهای را برای آزادی اكبر گنجی تنظیم نمودهاند. همزمان گزارشگران بدون مرز نیز در
نامهای به وزاری خارجه كشورهای اتحادیه اروپا، آزادی او را خواستار شده است. فروتنانه از یاران و همراهان میخواهم برای یاری اكبر گنجی، روزنامهنگار شجاع و فداكار ایرانی، بار دیگر دست در دست هم دهند و وبنگاران عالیهمت را به هر شیوهی مؤثری كه خود میشناسند یاری دهند.
● وبنگاران عالیهمت:
ف.م.سخن-
مجید زهری-
صعود برهنه-
گوشزد
چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۴
7
نقد كتاب «جامعهشناسی نخبهكُشی»
در هنگام
معرفی كتاب «جامعهشناسی نخبهكُشی» سعی كردم نشان دهم امتیاز بزرگ نویسنده در طرح درست صورت مسأله است وگرنه همچنان كه كتاب را میخواندم – و بعداً در
نقد دكتر میرفطروس هم دیدم- سایهی نگاه ایدئولوژیك نویسنده – با گرایش ملی مذهبی - را در برخی موارد به ویژه در هنگام بررسیدن نقش مرحوم شریعتی مشاهده میكردم. از آن گذشته نویسنده در برخی جاها در مورد مرحوم مصدق به دامان افراط درغلتیده است اما این همه باعث نمیشود امتیاز بزرگ كتاب را كه نیمی از مشكل ما را حل كرده است، نادیده بگیریم. در آن یادداشت هم قصد نقد كتاب را نداشتم و فقط به معرفی آن بسنده كردم. به نظر من تا همینجا هم نویسنده گام بزرگی برداشته و انتظار پاسخ به پرسش طرح شده توسط همین نویسنده انتظار دیگری است. كتاب «ما چگونه ما شدیم» از دكتر زیباكلام از جمله كتابهائی است كه مرهون جرقهی فكری علی رضاقلی در همین كتاب است.
نویسنده وبلاگ مهرداد
یادداشتی درباره همین كتاب نوشته و به بررسی مختصر علت عقبماندگی تاریخی ایرانیان پرداخته است، در انتها هم به نكتهی نغزی درباره محیط وبلاگشهر و ارتباط آن با موضوع عقبماندگی اشاره كرده است كه از جمله نگاههای عمیق وبنگاران است.
سهشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۴
سوم خرداد هر سال به جز تبلیغات رسمی مربوط به آزادسازی خرمشهر برایم دو خاطره را یادآوری میكند، اول سرنگونی هواپیمائی در نزدیكی اصفهان در میانهی جنگ كه همهی مردم شهر را برای شادی و تبریك به سطح شهر كشاند. آن روز من كه كودكی بیش نبودم سوار بر دوچرخهام در میان مردم میچرخیدم و از احساس شادی آنها به وجد آمده بود! از قِبل سقوط همان هواپیما، من هم برای اولین بار طعم شیرینی تعارفی سقوط!!! را چشیدم.
اما یادآوری دوم به شیرینی اولی نیست. نام خرمشهر همیشه در ذهنم نمادی از بیتدبیری لجوجانه بر سر نظرات و تعصبهای خانمانسوزی است كه به قیمت خون هزاران جوان و انسان ایرانی و عراقی تمام شد. جنگی كه میتوانست 3 ساله تمام شود 8 سال طول كشید و .... بگذریم. كامتان را تلخ كردم. ببخشید!
در همین زمینه از این قلم:
-
خرمشهر چگونه دوم خرداد را فتح كرد؟-
پایان جنگ تازه آغاز فاجعه بود.
یکشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۴
به قلم
حسن درویش پور:
اگر به پذيريم که وبلاگ يک رسانه است؛
اگر به پذيريم که وظيفه رسانه ها اطلاع رسانی است؛
اگر به پذيريم که ميدان عمل رسانه ها، جامعه و ارتباطش با افکار عمومی است؛
ناگزيريم حقيقت ديگری را نيز به پذيريم که راه منطقی اعتراض وبلاگ نويسان، نه پناه بُردن به سکوت و نشان دادن صفحه سفيد مانيتور؛ بل، نوشتن، نوشتن، نوشتن و باز هم نوشتن است. وانگهی، اعتراض جدا از عنوان و شکل و رابطه اش، چه سياسی و چه اقتصادی، بار حقوقی دارد و اعتراض کننده ناچار است تا از طريق گفتار، نوشتار و استدلال، آن را به اثبات رساند.
از طرف ديگر سکوت سفيد، پيش از آن که يک تاکتيک مناسب و مؤثری عليه حرکت های غير انسانی و ضد حقوق بشری به شمار آيد، بيش تر و به يک معنا و غير مستقيم، فرديت ما را به چالش می طلبد که به جای گفتن و عريان ساختن، ناخواسته تسليم جامعه شأنی و جمع گرا شويم و لب ببنديم. اعتراض را، دانسته يا ندانسته، با لعاب سياسی سنتی نگفتن، بهتر از گفتن است، بپوشانيم و در واقع، قدم در جاده ای بگذاريم که در فرهنگ مذهبی، به آن «تقيه» می گويند.
بلاگرها اهل تقيه نيستند. اين نکته را همه می دانيم و به همين دليل است که، خوب و بد، ضعف و قوت، و تلخ و شيرين مان را يک جا، در صفحه مانيتور به نمايش نهاده ايم. و باز به همين دليل است که می گوئيم صفحه سفيد مانيتور، شفافيت حرکت وبلاگی را خدشه دار می سازد. اين حرکت، نه در شأن ما است و نه کار ما. کار ما نوشتن است، هم راز را می نويسيم، هم نياز را و هم اعتراض را. آن قدر می نويسيم و می نويسيم تا از آن فرهنگ شفاهی، دَم بستن و در پرده گفتن، رهايی يابيم.
جمعه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۴
7
تفاوت ارث برای مرد و زن؟
از جمله دلایلی كه برای تفاوت میزان ارث مرد و زن عنوان میشود نانآور بودن مرد در یك خانواده است. در واقع از این نظر، فقدان یك مرد، خسارتی دو برابر یك زن برای یك كانون خانوادگی به بار میآورد. اما اگر تنها دلیل چنین حكمی همین نكته باشد و این قاعده، ارتباطی با تفاوتگذاری جنسی نداشته باشد پس میتوان پرسید چرا این حكم برای زنان سرپرست خانواده نیز اجرا میشود؟ مگر نه آنكه این "زن" از نظر نقش تعریفشده در چنین قاعدهای، یك "مرد" محسوب میشود؟
من كه هر بار این پرسش را با "عالمان اسلامی" مطرح كردم پاسخی جز سكوت نشنیدم!
جمعه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۴
در برنامهی مطالعاتیام، بازخوانی آرشیو چند وبنگار را گنجاندهام كه نكتهها و آموختنیهای بسیاری دارند، بماند كه هر از چندی آرشیوهای ماهیانه آنها را هم زیر و رو میكنم. این چند روز مشغول بازخوانی آرشیو دوست گرانمایه جناب
مجید زهری هستم. در چند یادداشت پُرمایه، نام كتاب «تجدد و تجدد ستیزی» توجهم را به خود جلب كرد. از دوستان دیگری نیز نام این كتاب را شنیده بودم. دوست داشتم پس از اتمام سه كتابی كه از سید جواد طباطبائی در دست مطالعه دارم به سراغ این كتاب بروم اما با شرحی كه از آن خواندم و شنیدم برنامهی خرید كتاب را جلو انداختم.
پس از خرید كتاب، بیدرنگ پیشگفتار كتاب را خواندم. پس از آن نگاهی به فهرست انداختم و یكراست به سراغ فصلی رفتم كه دیدگاههای زندهیاد «سعیدی سیرجانی» را بر میرسید. با توجه به تسلطی كه بر بیشتر آثار و دیدگاههای او دارم هدفم مطالعهی تحلیل نویسنده و نقاط فكریای بود كه دكتر میلانی در میان آثار شادروان سعیدی سیرجانی بر آن انگشت نهاده بود.در مجموع این پژوهش را كتابی یافتم بسیار غنی و پرمحتوا و سرشار از نكتهها و ظرایفی كه در پس جملات كوتاه آن نهفته است، آنهم در این وانفسائی كه پُرگوئی و قلمفرسائی فخرفروشانه و میانتهی وجه غالب نویسندگان امروز است. در فرصتی مناسب این كتاب را معرفی خواهم كرد. نه دوستان! فراموش نكردم! معرفی كتابهای سید جواد طباطبائی باشد برای وقتی دیگر!
یکشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۴
7
ادامه مصاحبه با اهالی وبلاگشهر
دوست گرانمایه جناب
اسد علیمحمدی همچنان با شور و اشتیاق به مصاحبههای خود با اهالی وبلاگشهر ادامه میدهد. مصاحبههائی كه هر یك به نوبهی خویش نكات بدیع و تازهای در خود نهفته دارند. پس از مصاحبه با
عبدالقادر بلوچ،
ف.م.سخن،
ناصر خالدیان و
مسعود برجیان، خانمها نیز وارد گود شدند. از میان خانمها، تا كنون
پرستو دوكوهكی و
فرناز سیفی بر این صندلی داغ نشستهاند. تازهترین مصاحبه اسد به گفتگو با
رضا شكراللهی اختصاص دارد كه تا امروز دو بخش از آن منتشر شده است.
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۴
پیام جناب
عباس معروفی به نخستین جشنواره دانشجویان وبلاگنویس ایران:
وبلاگنويسان عزيز وطنم،
من انقلاب فيروزهای وبلاگنويسی را بزرگترين اتفاق تاريخ ايران میدانم. آنجا که جامعهای شفاهی و جمعيتی افواهی به تمدنی مکتوب مبدل شود، نامها و امضاها جايگزين سايهها و سياهیها خواهد شد.
آنجا که چهرهها بر تمامی گفتار خويش شهادت میدهند، شهر از هياهوی گنگ تباهی نجات میيابد، و کلام جسدی بادکرده نيست که بر سينهاش نوشته باشند: مجهولالهويه.
هزار سال شعر پارسی با شاعرانش باليد، اما با جامعه چه کرد؟ دستاورد حفظ کردن کلام موزون برای مردم چه بود جز تکرار همان کلام زيبا که رودرروی يکديگر غزل خواندند و قصيده شنيدند؟
میدانيد؟ جامعه ياد گرفت شعر حفظ کند، ادبيات بلغور کند، و در پس آن شفاهی ماند، افواهی شد، دروغ گفت، رياکار شد، شايعه ساخت، دو رو شد، بیمسئوليت حرف زد، و روز بعد حاشا کرد.
نمیخواهم بر جايگاه رفيع شعر پارسی خللی وارد آورم، میخواهم از جامعهای شفاهی در درازای تاريخ بگويم. جامعهای که به سادگی فروغ را فاحشه میخواند، جمعيتی که به آسانی سعيدی سيرجانی را سرسپرده میناميد، و برادری که بهخاطر سی و چهار هزار تومان سر برادرش را میبريد. آيا کسی هست که بار آنهمه ستم را بر دوش بگيرد؟
فضای موجود در مجموعهی وبلاگها پيش و بيش از هر چيز، انسانی است، نه سياسی. و اين را همهشما میدانيد که انسان موجودی است سياسی. اما تلاش شما برای جلوگيری از اعدام زنی در بند، انسانی است. تقلای شما برای آزادی يک روزنامهنگار، انسانی است. آنچه از زندگی مینويسيد، انسانی است، هرچه از عشق میگوييد، انسانی است. آه خدای من! حضورتان، انسانی است. شعرتان، شورتان، افشاگری و شعورتان، انسانی است. شما به سياهچالهها نور میتابانيد، شهرهای ما را تصوير میکنيد، از کودکان محروم مینويسيد، از قهرتان با خدا میگوييد، از زلزله، کارتنخوابها، نوزاد سر راهی، برف، تئاتر، زن، ادبيات آرکائيک، ادبيات کوچه، تماميت ايران، موزيک، باران، عشق، مرد، استقلال، شعر، کودک، گرانی، نان، حقوق بشر، زندگی، سياست، دروغ، دروغ، دروغ.
شما چهرهی دروغ را افشا میکنيد، شما جامعه را از شفاهيات نجات میدهيد، امضا میشويد، چهره و نام میشويد. حرف نمیزنيد، مینويسيد. گاه میترسيد، نام مستعار میشويد، گاه به خطر میافتيد، باز مینويسيد، نمیترسيد، فواره میزنيد، از خاک به افلاک.
و من نويسندهی همعصر شما به شما میبالم. و آنچه میخوانم حالا ممهور به مهر شماست.
میدانيد؟ ما در مکان نزيستهايم، در زمان عبور کردهايم. يک انقلاب و يک جنگ و هزار بلا را از سر گذراندهايم. دنبال هر سياستمداری بع بعکنان راه نمیافتيم، ويژگی نسل شما، و کار من سرکشی و اعتراض است؛ اعتراض به وضعيت موجود برای رسيدن به وضعيت موعود.
يادتان باشد که ايران شاهد بلايای بزرگی بوده است، سياهی جنگ، خون پاشيده بر ديوار، چرکی آنهمه خباثت، و دويدن رنگ در رنگ. اما رنگ غالب ما فيروزهی گنبدهای ماست که هزار سال در نهايت زيبايی و قدرت و شهامت از ميان رنگها سر بر کشيده، با هر رنگی رنگين نشده، و نام و نان نيالوده، و سرافراز مانده است.
من تداوم انقلاب فيروزهای وبلاگنويسی را به شما تبريک میگويم، و از شما میخواهم بر معرفت حرفهای پای فشاريد.
با مهر و احترام، عباس معروفی
برلين/ جمعه نهم ارديبهشت 1384
از انتشار آخرین یادداشتم دربارۀ انتخابات ریاست جمهوری كه به نقد هاشمی پرداخته بودم، مدت زمان زیادی گذشته است. پیش از آن در مقالات و یادداشتهای متعددی به این موضوع اشاره داشتهام. به دلایلی كه مجالی برای بازگفتنش نیست مدتی به اجبار، سكوت را برگزیدم. پس از آن نیز آنچنان دغدغههای زندگی عادی مجال فعالیت را از من گرفت كه نتوانستم سراغی از قلم و نوشتن و تحلیل بگیرم. اكنون با فراگیر شدن بحث انتخابات ریاست جمهوری كه جناب
مهدی جامی (سیبستان) خلاصهای از آن را در
مقالهای گرد آورده است گمان میكنم زمان بازگشت به این عرصه فرارسیده است. اگر گرفتاریهای مختلف اجازه دهد چند مقالهای را كه در ذهن آماده دارم قلمی خواهم كرد.
یك نكتهی دیگر را هم بگویم. این شخصیت وبلاگی هم پدیدۀ جالبی است! چون نگارنده به عنوان یك نویسندۀ سیاسی در ذهن خوانندگان تصویر شده است، خود به خود این انتظار در مخاطب وبلاگ به وجود میآید كه نظر خود را دربارۀ انتخابات و حواشی آن بیان كنم. دوست عزیزی گله میكند كه چرا چراغ خاموش حركت میكنم و از انتخابات نمینویسم. دوست عزیز دیگر ضمن معرفی یادداشت خود دربارۀ اقتدار هاشمی، این قلم را به اظهار نظر فرامیخواند و نظایر این انتظارها. از نظر بنده در این موارد حق به جانب این دوستان است. هر كه سیاسی مینویسند پای لرزش هم مینشیند!
صفحه نخست پیام ایرانیـان